دیوان حافظ – دلا بسوز که سوز تو کارها بکند

دلا بسوز که سوز تو کارها بکند

دلا بسوز که سوزِ تو کارها بِکُنَد
نیازِ نیمْ‌شبی دفعِ صد بلا بِکُنَد

عِتابِ یارِ پری‌چهره عاشقانه بکَش
که یک کرشمه تلافیِّ صد جفا بکُند

ز مُلک تا ملکوتش حجاب بردارند
هر آن که خدمتِ جامِ جهان‌نما بکُند

طبیبِ عشق مسیحا‌دَم است و مُشفِق، لیک
چو دَرد در تو نبیند که را دوا بکُند؟

تو با خدایِ خود انداز کار و دل خوش دار
که رحم اگر نکند مُدَّعی خدا بکُند

ز بختِ خفته ملولم، بُوَد که بیداری
به وقتِ فاتحهٔ صبح، یک دعا بکُند؟

بسوخت حافظ و بویی به زلفِ یار نَبُرد
مگر دِلالتِ این دولتش صبا بکُند



  شاهنامه فردوسی - تاخته كردن شماساس و خزروان به زابلستان
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

ز تو گر تفقد و گر ستم، بود آن عنایت و این کرم
همه از تو خوش بود ای صنم، چه جفا کنی چه وفا کنی
«هاتف اصفهانی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

گراش

(گَ)
۱- (اِ.) خراش.
۲- (ص.) پریشان، پراکنده.

گرافیت

(گِ) [ فر. ] (اِ.) نوعی زغال که از آن در ساختن مداد استفاده می‌کنند.

گرافیست

(گِ) [ فر. ] (اِ.) کسی که با کمک خط‌ها و نوشته‌ها نقش‌هایی زینتی پدید می‌آورد.

گرافیک

(گِ) [ فر. ] (اِ.)
۱- هنر ترسیم خط و نوشته و پدید آوردن نقش‌های تصویری بر یک سطح برای القای پیامی معین، هنر ترسیمی ارتباط تصویری.
۲- نمودار.

گرامافون

(گِ فُ) [ فر. ] (اِ.)دستگاه مخصوصی که صدا را روی صفحه ضبط و پخش می‌کند.

گرامر

(گِ مِ) [ فر. ] (اِ.) دستور زبان.

گرامی

(گِ) [ په. ] (ص.) عزیز، محبوب، مکرم، بزرگ.

گرامی داشتن

(~. تَ)(مص م.) عزیز داشتن، م حترم داشتن.

گران

سنگی (~. سَ) (حامص.) سنگینی، وقار.

گران

شدن (~. شُ دَ) (مص ل.)
۱- سنگین شدن، وزین شدن.
۲- بالا رفتن نرخ.

گران

(گِ) [ په. ] (ص.)
۱- سنگین، ثقیل.
۲- پربها.
۳- بسیار، بی شمار.
۴- سنگینی، سنگینی غم.
۵- ناگوار، ناپسند.
۶- طاقت فرسا، مشکل.
۷- عظیم، بزرگ.
۸- مؤثر، کاری.

گران آمدن

(~. مَ دَ) (مص ل.) ناگوار افتادن، ناگوار آمدن.

گران جان

(~.) (ص مر.)
۱- سخت جان.
۲- پست، دون.

گران روح

(~.) (ص مر.) [ فا - ع. ] بدخوی، بدمعاشرت. مق سبک روح.

گران رکاب

(گِ. رِ) [ فا - ع. ] (ص مر.)
۱- آن که در روز جنگ به حمله دشمن از جای نرود و ثابت قدم باشد.
۲- آرمیده، باوقار.

گران سایه

(~. یِ) (ص مر.) کنایه از: شخص عالی مق ام.

گران سر

(~. سَ)(ص مر.) متکبر، خو د خواه.

گران سرشت

(~. س ِ رِ) (ص مر.)
۱- متکبر.
۲- باوقار.

گران سنگ

(~. سَ) (ص مر.)وزین، سنگین.

گران قدر

(~. قَ)(ص مر.) گران پایه، ارجمند.


دیدگاهتان را بنویسید