دیوان حافظ –  در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد

 در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد

در نمازم خَمِ ابرویِ تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد

از من اکنون طمعِ صبر و دل و هوش مدار
کان تحمّل که تو دیدی همه بر باد آمد

باده صافی شد و مرغانِ چمن مست شدند
موسمِ عاشقی و کار به بنیاد آمد

بویِ بهبود ز اوضاعِ جهان می‌شنوم
شادی آورد گل و بادِ صبا شاد آمد

ای عروسِ هنر از بخت شکایت مَنِما
حجلهٔ حُسن بیارای که داماد آمد

دلفریبانِ نباتی همه زیور بستند
دلبرِ ماست که با حُسنِ خداداد آمد

زیرِ بارند درختان که تعلّق دارند
ای خوشا سرو که از بارِ غم آزاد آمد

مطرب از گفتهٔ حافظ غزلی نَغز بخوان
تا بگویم که ز عهدِ طربم یاد آمد




  شاهنامه فردوسی - ستایش پیامبر
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

شاه بیدار بخت را هر شب
ما نگهبان افسر و کلهیم
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

آسان

[ په. ] (ص. ق.) امری که سخت و دشوار نباشد، سهل. مق دشوار، سخت.

آسان کاری

(حامص.) سهل گرفتن، مساهله.

آسان گذار

(گُ) (ص فا.) سهل انگار، بی خیال.

آسانسور

(سُ) [ فر. ] (اِ.) اتاقک متحرکی که به وسیله آن از طبقه‌ای به طبقات بالا روند و یا از طبقه بالا به پایین فرود آیند؛ بالابر، آسان بر (فره).

آسانی

[ په. ] (حامص.)
۱- سهولت، راحتی.
۲- آسایش.
۳- خواب.
۴- تنبلی.
۵- فراوانی نعمت، رفاه.

آسایش

(یِ) [ په. ] (اِمص.) آسودگی، راحتی.

آسایشگاه

(~.) (اِمر.)محل آسایش و استراحت.

آساینده

(یَ دِ) (ص فا.) استراحت کننده.

آساییدن

(دَ) (مص ل.) آسودن.

آسبان

(ص مر.) آسیابان.

آستان

(اِ.)
۱- درگاه، پیشگاه.
۲- کفش کن.

آستان

(ص.) ستان، به پشت خوابیده.

آستان بوسی

(حامص.) به خدمت بزرگی رسیدن.

آستانه

(نِ) [ په. ] (اِ.)
۱- آستان.
۲- چوب زیرین چارچوب (در).
۳- مقدمه، وسیله.
۴- بارگاه شاهان.

آستر

(تَ) [ په. ] (اِ.)
۱- پارچه‌ای که زیر لباس می‌دوزند.
۲- رنگ اولی که بر روی سطحی که باید رنگ شود می‌زنند.

آستر

(~.) (ق.) آن سوی تر، زاستر.

آستر بدرقه

(~. بَ رَ قِ) (اِمر.) پارچه یا کاغذی که از یک سو به جلد و از سوی دیگر به نخستین صفحه کتاب و مانند آن می‌چسبد.

آستیم

(اِ.) = استیم. اشتیم. ستیم:
۱- چرک زخم، جراحت.
۲- زخم و جراحتی که در اثر سرما چرک و ورم کند.

آستیم

(اِ.) دهانه ظروف.

آستین

(اِ.)
۱- قسمتی از جامه که از شانه تا مچ دست را می‌پوشاند.
۲- مقدار چیزی که در آستین جا شود.
۳- طریقه، راه. ؛ ~بالا زدن کنایه از: همت کردن، اقدام کردن.


دیدگاهتان را بنویسید