دیوان حافظ – در نظربازی ما بی‌خبران حیرانند

در نظربازی ما بی‌خبران حیرانند

در نظربازیِ ما بی‌خبران حیرانند
من چُنینم که نمودم دگر ایشان دانند

عاقلان نقطهٔ پرگارِ وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند

جلوه‌گاهِ رخِ او دیدهٔ من تنها نیست
ماه و خورشید همین آینه می‌گردانند

عهد ما با لبِ شیرین‌دهنان بست خدا
ما همه بنده و این قوم خداوندانند

مُفلِسانیم و هوایِ مِی و مُطرب داریم
آه اگر خرقهٔ پشمین به گرو نَسْتانند

وصلِ خورشید به شبپَرِّهٔ اَعْمی نرسد
که در آن آینه صاحب‌نظران حیرانند

لافِ عشق و گِلِه از یار زَهی لافِ دروغ
عشقبازانِ چُنین، مستحقِ هجرانند

مگرم چشمِ سیاهِ تو بیاموزد کار
ور نه مستوری و مستی همه کس نَتْوانند

گر به نُزهَتگَهِ ارواح بَرَد بویِ تو باد
عقل و جان گوهرِ هستی به نثار افشانند

زاهد ار رندیِ حافظ نکند فهم چه شد؟
دیو بُگْریزَد از آن قوم که قرآن خوانند

گر شوند آگه از اندیشهٔ ما مُغبَچِگان
بعد از این خرقهٔ صوفی به گرو نَسْتانند



  شاهنامه فردوسی - آمدن افراسياب به نزديك پدر خود
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

مسلمانان مرا وقتی دلی بود
که با وی گفتمی گر مشکلی بود
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

استحاله

(اِ تِ لِ) [ ع. استحاله ]
۱- (مص ل.) دگر گشتن، دگرگون شدن.۲ - (اِمص.) دگرگونی.

استحباب

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- خوب و نیکو شمردن.
۲- مستحب دانستن.

استحثاث

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م)
۱- استخراج.
۲- برانگیختن.
۳- جمع آوری کردن.

استحداث

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- تازه پیدا کردن.
۲- نوآوردن. ج. استحداثات.

استحسان

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- نیکو شمردن.
۲- پسندیدن، نیکو جلوه دادن.

استحضار

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) به حضور خواستن.
۲- یادآوری کردن.
۳- یاد آوردن.
۴- (اِمص.) آگاهی.

استحفاظ

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) نگهبانی خواستن.
۲- نگهداری کردن.
۳- یاد گرفتن.
۴- (اِمص.) نگهبانی، حفظ.

استحقار

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) خوار شمردن.
۲- (اِمص.) خواری. ج. استحقارات.

استحقاق

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.)شایسته بودن.
۲- (اِمص.) شایستگی، لیاقت. ج. استحقاقات.

استحلاء

( اِ ) [ ع. ] (مص م.)۱ - شیرین شمردن.
۲- شیرین داشتن.

استحلاف

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.)سوگند خواستن، قسم دادن.

استحلال

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.)حلالی طلبیدن.

استحمام

(اِ تِ) [ ع. ] (مص ل.) به حمام رفتن.

استحواذ

(اِ تِ حْ) [ ع. ] (مص ل.) غلبه کردن، چیره شدن.

استحکام

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.)محکم شدن، استوار شدن.
۲- (اِمص.) استواری. ج. استحکامات.

استحیاء

(اِ تِ) [ ع. ] (مص ل.) شرم داشتن، شرم کردن.

استحیاء

(~.) [ ع. ] (مص م.) زنده نگه داشتن.

استخاره

(اِ تِ رِ) [ ع. استخاره ]
۱- (مص م.) طلب خیر کردن.
۲- (مص ل.) برای انجام کاری با قرآن فال گرفتن.
۳- فال نیک زدن، ج. استخارات.

استخبار

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.) آگاهی جستن، ج. استخبارات.

استخدام

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.) به خدمت گرفتن، به کار گماشتن.


دیدگاهتان را بنویسید