دیوان حافظ – در دیر مغان آمد، یارم قدحی در دست

در دیر مغان آمد، یارم قدحی در دست

در دیرِ مغان آمد، یارم قدحی در دست
مست از می و میخواران از نرگسِ مستش مست

در نعلِ سمندِ او شکلِ مهِ نو پیدا
وز قدِ بلندِ او بالایِ صنوبر، پست

آخر به چه گویم هست از خود خبرم، چون نیست
وز بَهرِ چه گویم نیست با وی نظرم، چون هست

شمعِ دلِ دمسازم، بنشست چو او برخاست
و افغان ز نظربازان، برخاست چو او بنشست

گر غالیه خوش بو شد، در گیسویِ او پیچید
ور وَسمه کمانکش گشت، در ابروی او پیوست

بازآی که بازآید عمرِ شدهٔ حافظ
هرچند که ناید باز، تیری که بِشُد از شست



  شاهنامه فردوسی - كیكاوس
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش
می‌سپارم به تو از چشم حسود چمنش
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

آهن ربا

(~. رُ) (اِفا. اِمر.)
۱- هر جسمی که آهن، فولاد، و نیکل را به طرف خود جذب کند. ؛ ~ی القایی جسمی که در اثر مجاورت با آهن ربا خاصیت آهن ربایی پیدا کند. ؛~ی الکتریکی (برقی) میله آهنی که سیم روپوش داری را چندین بار دور آن پیچیده باشند و همین که جریان برق را از سیم روپوش دار عبور دهند، میله آهن خاصیت آهن ربایی پیدا می‌کند و با قطع جریان الکتریسته دوباره این خاصیت را از دست می‌دهد. ؛ ~ی ~طبیعی اکسید مغناطیسی آهن است که در طبیعت ایجاد می‌شود. ؛ ~ی مصنوی جسمی است آهنی یا فولادی که به وسیله مالش دادن به آهن ربای طبیعی یا آهن ربای مصنوعی دیگر یا به وسیله جریان برق خاصیت آهن ربایی پیدا کند.
۲- آلتی است چهارپهلو که کمر آن خمیده و دو سر آن با هم موازی و هم سطح هستند و در خاتم سازی از آن استفاده می‌شود.

دیدگاهتان را بنویسید