دیوان حافظ – در دیر مغان آمد، یارم قدحی در دست

در دیر مغان آمد، یارم قدحی در دست

در دیرِ مغان آمد، یارم قدحی در دست
مست از می و میخواران از نرگسِ مستش مست

در نعلِ سمندِ او شکلِ مهِ نو پیدا
وز قدِ بلندِ او بالایِ صنوبر، پست

آخر به چه گویم هست از خود خبرم، چون نیست
وز بَهرِ چه گویم نیست با وی نظرم، چون هست

شمعِ دلِ دمسازم، بنشست چو او برخاست
و افغان ز نظربازان، برخاست چو او بنشست

گر غالیه خوش بو شد، در گیسویِ او پیچید
ور وَسمه کمانکش گشت، در ابروی او پیوست

بازآی که بازآید عمرِ شدهٔ حافظ
هرچند که ناید باز، تیری که بِشُد از شست



  شاهنامه فردوسی - بازگشتن كنيزكان به نزد رودابه
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

در پیش بیدردان چرا فریاد بی حاصل کنم
گر شکوه ای دارم ز دل با یار صاحبدل کنم
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

آغوش

(اِ.) میان دو دست فراهم آورده، بغل. ؛ به ~کشیدن به خود چسباندن کسی یا چیزی را.

دیدگاهتان را بنویسید