دیوان حافظ – در دیر مغان آمد، یارم قدحی در دست

در دیر مغان آمد، یارم قدحی در دست

در دیرِ مغان آمد، یارم قدحی در دست
مست از می و میخواران از نرگسِ مستش مست

در نعلِ سمندِ او شکلِ مهِ نو پیدا
وز قدِ بلندِ او بالایِ صنوبر، پست

آخر به چه گویم هست از خود خبرم، چون نیست
وز بَهرِ چه گویم نیست با وی نظرم، چون هست

شمعِ دلِ دمسازم، بنشست چو او برخاست
و افغان ز نظربازان، برخاست چو او بنشست

گر غالیه خوش بو شد، در گیسویِ او پیچید
ور وَسمه کمانکش گشت، در ابروی او پیوست

بازآی که بازآید عمرِ شدهٔ حافظ
هرچند که ناید باز، تیری که بِشُد از شست



  شاهنامه فردوسی - آفرینش آفتاب
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

امشب تو را بخوبی نسبت به ماه کردم
تو خوبتر ز ماهی، من اشتباه کردم
«فروغی بسطامی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

کمانه

(کَ نِ) (اِ.)
۱- هر چیز کمان مانند، قوس.
۲- آرشه، وسیله‌ای که با آن کمانچه و مانند آن را می‌نوازند، مضراب، زخمه.
۳- مقنی.

دیدگاهتان را بنویسید