دیوان حافظ – در دیر مغان آمد، یارم قدحی در دست

در دیر مغان آمد، یارم قدحی در دست

در دیرِ مغان آمد، یارم قدحی در دست
مست از می و میخواران از نرگسِ مستش مست

در نعلِ سمندِ او شکلِ مهِ نو پیدا
وز قدِ بلندِ او بالایِ صنوبر، پست

آخر به چه گویم هست از خود خبرم، چون نیست
وز بَهرِ چه گویم نیست با وی نظرم، چون هست

شمعِ دلِ دمسازم، بنشست چو او برخاست
و افغان ز نظربازان، برخاست چو او بنشست

گر غالیه خوش بو شد، در گیسویِ او پیچید
ور وَسمه کمانکش گشت، در ابروی او پیوست

بازآی که بازآید عمرِ شدهٔ حافظ
هرچند که ناید باز، تیری که بِشُد از شست



  دیوان حافظ - گر ز دست زلف مشکینت خطایی رفت رفت
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

صوفی از پرتو می راز نهانی دانست
گوهر هر کس از این لعل توانی دانست
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

کردوس

(کُ دُ) [ ع. کردوسه ] (اِ.) گله بزرگ اسبان.

دیدگاهتان را بنویسید