دیوان حافظ – در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است

در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است

در این زمانه رفیقی که خالی از خِلَل است
صُراحیِ میِ ناب و سَفینهٔ غزل است

جَریده رو که گذرگاهِ عافیت، تنگ است
پیاله گیر که عُمرِ عزیز  بی‌بَدَل است

نه من ز بی‌عملی در جهان مَلولَم و بس
مَلالتِ عُلما هم ز علمِ بی‌عمل است

به چشمِ عقل در این رهگذارِ پرآشوب
جهان و کارِ جهان بی‌ثبات و بی‌محل است

بگیر طُرِّهٔ مه‌چهره‌ای و قِصّه مخوان
که سعد و نَحس ز تأثیر زهره و زُحَل است

دلم امید فراوان به وصلِ رویِ تو داشت
ولی اجل به رَهِ عمر، رهزنِ اَمَل است

به هیچ دُور نخواهند یافت هشیارش
چنین که حافظ ما مستِ بادهٔ ازل است







در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

کهبل

(کَ بُ یا بَ) (ص.) نادان، احمق.

کهتاب

(کَ) (اِمر.) = کاه تاب:
۱- کاه دود.
۲- ادویه جوشانیده که گرماگرم به جهت تخفیف درد بر عضو ورم کرده و از جای برآمده بندند.

کهتر

(کِ تَ) (اِ.) خردتر، خردسال تر.

کهر

(کَ هَ) (ص.) اسبی که رنگش سرخ مایل به سیاهی باشد.

کهربا

(کَ رُ) (اِ.) یک نوع صمغ درختی به رنگ‌های زرد، سرخ و سفید که مانند سنگ سفت می‌شود. در اثر مالش خاصیّت الکتریسته پیدا می‌کند.

کهربارنگ

(~. رَ) (ص مر.) هر چیز زردرنگ مانند کهربا.

کهره

(کَ رَ یا رِ) (اِ.) بزغاله شیر مست.

کهسار

(کُ) (اِمر.) مخفف کوهسار.

کهسله

(کَ سَ لِ) (ص.) نادان، احمق.

کهشته

(کُ هَ تَ یا تِ) (اِ.) = کهسته: کوزه پر آب.

کهف

(کَ) [ ع. ] (اِ.)
۱- غار. ج. کهوف.
۲- پناه، ملجا.
۳- مهتر، قوم.

کهل

(کَ) [ ع. ] (ص.) مسن، سالخورده.

کهن

(کُ هَ) [ په. ] (ص.) کهنه، قدیمی.

کهن سال

(~.) (ص مر.) سالخورده.

کهنبار

(~.) (اِ.) منزل، خانه، بارگاه.

کهنه

(کَ هَ نَ یا نِ) [ ع. کهنه ] (اِ.) ج. کاهن.

کهنه

(کُ نِ) (ص.) قدیمی، فرسوده.

کهنه رباط

(~. رِ) (اِمر.) کنایه از: جهان.

کهنه کار

(~.) (ص فا.) آزموده، هشیار.

کهنوت

(کَ هَ) [ معر. ] (اِ.) کاهنی، کهانت.


دیدگاهتان را بنویسید