دیوان حافظ – در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است

در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است

در این زمانه رفیقی که خالی از خِلَل است
صُراحیِ میِ ناب و سَفینهٔ غزل است

جَریده رو که گذرگاهِ عافیت، تنگ است
پیاله گیر که عُمرِ عزیز  بی‌بَدَل است

نه من ز بی‌عملی در جهان مَلولَم و بس
مَلالتِ عُلما هم ز علمِ بی‌عمل است

به چشمِ عقل در این رهگذارِ پرآشوب
جهان و کارِ جهان بی‌ثبات و بی‌محل است

بگیر طُرِّهٔ مه‌چهره‌ای و قِصّه مخوان
که سعد و نَحس ز تأثیر زهره و زُحَل است

دلم امید فراوان به وصلِ رویِ تو داشت
ولی اجل به رَهِ عمر، رهزنِ اَمَل است

به هیچ دُور نخواهند یافت هشیارش
چنین که حافظ ما مستِ بادهٔ ازل است







  شاهنامه فردوسی - داستان ضحاك با كاوه آهنگر
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

استادگی است قبله نما را دلیل راه
حیرت نشان به راه خدا می‌دهد مرا
«صائب تبریزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

کافه

(فِّ) [ ع. کافه ] (اِفا.)
۱- همه مردم.
۲- بازدارنده.

کافه

(فِ) [ فر. ] (اِ.) جایی که در آن قهوه، چای، شیرینی و امثال آن صرف کنند.

کافه تریا

(~. تِ) [ فر. ] (اِ.) مکانی عمومی که معمولاً در آن جا چای، قهوه، شیرینی و مانند آن‌ها می‌خورند، چایخانه (فره).

کافه رستوران

(~. رِ) [ فر. ] (اِمر.) محلی که در آن غذا، مشروب، چای و قهوه صرف کنند.

کافه گلاسه

(~. گِ س) [ فر. ] (اِ.) شیرقهوه‌ای که در آن بستنی ریخته و معمولاً هنگام خوردن آن را مخلوط می‌کنند.

کافور

[ سنس. ] (اِ.) ماده‌ای است خوشبو و سفیدرنگ.

کافور خوردن

(خُ دَ) [ سنس - فا. ] (مص ل.) کنایه از: زایل شدن نیروی جنسی.

کافورپوش

[ سنس - فا. ] (ص فا.) سفیدپوش.

کافی

[ ع. ] (اِفا.)
۱- بس کننده، بی نیازکننده.
۲- دارای کمیت، کیفیت یا دامنه‌ای مناسب برای تأمین نیاز یا تقاضا.

کافی شاپ

[ انگ . ] (اِ.) = کافه تریا: مکانی عمومی که در آن جا قهوه، چای و شیرینی و مشروبات غیرالکلی صرف می‌کنند، قهوه سرا (فره).

کافی نت

(نِ) [ انگ . ] (اِ.) مکانی عمومی برای استفاده از خدمات اینترنت، ایمیل و مکالمه تلفنی با راه دور همراه با پذیرایی مختصر، نت سرا (فره).

کال

۱ - (ص.) میوه نارسیده، خام.
۲- (اِ.) گودال بزرگ، زمین شکافته.
۳- (ص.) کج، خمیده.
۴- (اِ.) جا، مقام، جایگاه.
۵- (ص.) ژولیده، درهم.

کالا

(اِ.) اسباب، متاع.

کالابرگ

(بَ) (اِ.) کوپن.

کالار

(اِ.)
۱- آبکند عمیق که اسب و سوار از آن گذر نتواند کرد.
۲- تخته سنگ پهن و نازک.

کالب

(لِ) (اِ.) نک کالار.

کالب

(~.) (اِ.) قالب.

کالباس

[ فر. ] (اِ.) مخلوطی از گوشت و چربی و حبوبات چرخ کرده و پخته شده که بیشتر به صورت سرد مصرف می‌شود.

کالبد

(بُ یا بَ) [ په. ] (اِ.)
۱- قالب هر چیز.
۲- تن و بدن آدمی.
۳- نمونه، سرمشق.

کالبدشناسی

(~. ش) (حامص.) علم مطالعه ساختمان اندام‌های جانوران و گیاهان، آناتومی.


دیدگاهتان را بنویسید