دیوان حافظ – در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است

در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است

در این زمانه رفیقی که خالی از خِلَل است
صُراحیِ میِ ناب و سَفینهٔ غزل است

جَریده رو که گذرگاهِ عافیت، تنگ است
پیاله گیر که عُمرِ عزیز  بی‌بَدَل است

نه من ز بی‌عملی در جهان مَلولَم و بس
مَلالتِ عُلما هم ز علمِ بی‌عمل است

به چشمِ عقل در این رهگذارِ پرآشوب
جهان و کارِ جهان بی‌ثبات و بی‌محل است

بگیر طُرِّهٔ مه‌چهره‌ای و قِصّه مخوان
که سعد و نَحس ز تأثیر زهره و زُحَل است

دلم امید فراوان به وصلِ رویِ تو داشت
ولی اجل به رَهِ عمر، رهزنِ اَمَل است

به هیچ دُور نخواهند یافت هشیارش
چنین که حافظ ما مستِ بادهٔ ازل است







  دیوان حافظ - خسروا گوی فلک در خم چوگان تو باد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

ارباب حاجتیم و زبان سؤال نیست
در حضرت کریم تمنا چه حاجت است
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

کار راه انداختن

(اَ تَ) (مص م.) انجام دادن کار.

کار زدن

(زَ دَ) (مص م.) استعمال کردن، به کار بردن، استفاده کردن.

کار ساختن

(تَ) (مص م.) چاره نمودن، تهیه دیدن.

کار و کیا

(رُ) (اِمر.)
۱- کار، عمل.
۲- امیری، پادشاهی، تسلط.
۳- جاه و جلال، شأن و مقام.

کار چاق کنی

(کُ) [ فا - تر. ] (حامص.) دلالی.

کار کردن

(کَ دَ) (مص ل.)
۱- عمل کردن، به جا آوردن.
۲- به کاری پرداختن.
۳- تأثیر کردن، کارگر شدن.

کارآزمایی

(زِ) (حامص.) تجربه، آزمایش.

کارآزموده

(زِ دِ) (ص مف.) باتجربه، کاردیده.

کارآمد

(مَ) (ص مف.) شایسته، کاردان.

کارآمدن

(مَ دَ) (مص ل.) شایسته بودن، سر و کار داشتن.

کارآموز

(ص فا.) = کارآموزنده:
۱- کسی که مشغول آموختن کاری است.
۲- دانشمند، مطلع.
۳- حاذق، مجرب.

کارآموزی

۱ - (حامص.) عمل کارآموز (فره).
۲- (اِ.) دوره‌ای که اشخاص وارد خدمت می‌شوند و بدون گرفتن حقوق برای آشنا شدن به کار خدمت می‌کنند.

کارآگاه

(ص مر.)
۱- مخبر، جاسوس.
۲- پلیسی که لباس شخصی به تن می‌کند.

کارا بودن

(دَ) (مص ل.) آماده انجام کار بودن.

کاراته

(تِ) [ فر. ] (اِ.) فن ضربه زدن ؛ نوعی از ورزش‌های رزمی - دفاعی.

کاراسته

(تَ یا تِ) (اِ.) چوب، تخته و دیگر مصالح بنایی.

کارافتادن

(اُ دَ) (مص ل.)
۱- با کسی سر و کار پیدا کردن.
۲- حادثه پیش آمدن.

کارافتاده

(اُ دِ) (ص.)
۱- با تجربه، آزموده.
۲- در مشکل افتاده، گرفتار.

کارامل

(مِ) [ فر. ] (اِ.) قند سوخته ؛ ماده‌ای که از حرارت دادن زیاد به قند معمولی به دست آید.

کارانه

(نِ) (اِمر.) پولی که در برابر انجام کاری معین (مانند معاینه بیمار) یا ساعت کار (مانند یک ساعت تدریس) پرداخت می‌شود، کارمزد.


دیدگاهتان را بنویسید