دیوان حافظ – در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد

در ازل پرتوِ حُسنت ز تجلی دَم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

جلوه‌ای کرد رُخَت دید مَلَک عشق نداشت
عینِ آتش شد از این غیرت و بر آدم زد

عقل می‌خواست کز آن شعله چراغ افروزد
برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد

مدعی خواست که آید به تماشاگَهِ راز
دست غیب آمد و بر سینهٔ نامحرم زد

دیگران قرعهٔ قسمت همه بر عیش زدند
دل غمدیدهٔ ما بود که هم بر غم زد

جانِ عِلْوی هوسِ چاهِ زنخدان تو داشت
دست در حلقهٔ آن زلفِ خَم اندر خَم زد

حافظ آن روز طربنامهٔ عشق تو نوشت
که قلم بر سرِ اسبابِ دلِ خُرَّم زد





  شاهنامه فردوسی - آفرینش کیهان
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

خوانی که خواجهٔ خرد از بهر جان نهاد
مهمان عقل بر سر آن خوان نمی‌رسد
«انوری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

ادعاء

(اِ دِّ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- دعوی کردن، مدعی شدن.
۲- نام و نسب خویش گفتن پیش حریف در کارزار.
۳- آرزو کردن.

دیدگاهتان را بنویسید