دیوان حافظ – در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد

در ازل پرتوِ حُسنت ز تجلی دَم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

جلوه‌ای کرد رُخَت دید مَلَک عشق نداشت
عینِ آتش شد از این غیرت و بر آدم زد

عقل می‌خواست کز آن شعله چراغ افروزد
برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد

مدعی خواست که آید به تماشاگَهِ راز
دست غیب آمد و بر سینهٔ نامحرم زد

دیگران قرعهٔ قسمت همه بر عیش زدند
دل غمدیدهٔ ما بود که هم بر غم زد

جانِ عِلْوی هوسِ چاهِ زنخدان تو داشت
دست در حلقهٔ آن زلفِ خَم اندر خَم زد

حافظ آن روز طربنامهٔ عشق تو نوشت
که قلم بر سرِ اسبابِ دلِ خُرَّم زد





  شاهنامه فردوسی - تباه شدن روزگار جمشيد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

وقت است کز فراق تو وز سوز اندرون
آتش درافکنم به همه رخت و پخت خویش
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

آغال پشه

(پَ ش ِ) (اِمر.) درختی است بزرگ و بر آن کیسه‌هایی پدید آید که پشه در آن‌ها جای دارد؛ شجره البق، پش غال، پشه - خار، سارخک دار، سارشک دار، نارون نیز گویند.

دیدگاهتان را بنویسید