دیوان حافظ – در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد

در ازل پرتوِ حُسنت ز تجلی دَم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

جلوه‌ای کرد رُخَت دید مَلَک عشق نداشت
عینِ آتش شد از این غیرت و بر آدم زد

عقل می‌خواست کز آن شعله چراغ افروزد
برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد

مدعی خواست که آید به تماشاگَهِ راز
دست غیب آمد و بر سینهٔ نامحرم زد

دیگران قرعهٔ قسمت همه بر عیش زدند
دل غمدیدهٔ ما بود که هم بر غم زد

جانِ عِلْوی هوسِ چاهِ زنخدان تو داشت
دست در حلقهٔ آن زلفِ خَم اندر خَم زد

حافظ آن روز طربنامهٔ عشق تو نوشت
که قلم بر سرِ اسبابِ دلِ خُرَّم زد





  دیوان حافظ - ساقی بیار باده که ماه صیام رفت
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

یاد بهشت، حلقهٔ بیرون در بود
در تنگنای گوشهٔ دل آرمیده را
«صائب تبریزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

آخوندک

(دَ) (اِ.)
۱- حشره‌ای سبز رنگ مانند ملخ با پاهای دراز، سر بزرگ و دو جفت بال که خود را به شکل شاخه‌های کوچک درختان درمی آورد و حشرات مضر برای کشاورزی را می‌خورد.
۲- مجازاً آخوند حقیر یا کم سواد را گویند.

دیدگاهتان را بنویسید