دیوان حافظ – درد ما را نیست درمان الغیاث

درد ما را نیست درمان الغیاث

دردِ ما را نیست درمان الغیاث
هجرِ ما را نیست پایان الغیاث

دین و دل بردند و قَصدِ جان کنند
الغیاث از جورِ خوبان، الغیاث

در بهایِ بوسه‌ای جانی طلب
می‌کنند این دلسِتانان الغیاث

خونِ ما خوردند این کافَردلان
ای مسلمانان چه درمان؟ الغیاث

هم‌چو حافظ روز و شب بی‌خویشتن
گَشته‌ام سوزان و گریان الغیاث



  شاهنامه فردوسی - پادشاهى فريدون پانصد سال بود
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

صحن سرای دیده بشستم ولی چه سود
کاین گوشه نیست درخور خیل خیال تو
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

پارگک

(رَ گَ) (اِمصغ.)
۱- پاره خرد، سخت اندک.
۲- کمی.

دیدگاهتان را بنویسید