دیوان حافظ – درد ما را نیست درمان الغیاث

دردِ ما را نیست درمان الغیاث
هجرِ ما را نیست پایان الغیاث

دین و دل بردند و قَصدِ جان کنند
الغیاث از جورِ خوبان، الغیاث

در بهایِ بوسه‌ای جانی طلب
می‌کنند این دلسِتانان الغیاث

خونِ ما خوردند این کافَردلان
ای مسلمانان چه درمان؟ الغیاث

هم‌چو حافظ روز و شب بی‌خویشتن
گَشته‌ام سوزان و گریان الغیاث

دیوان حافظ – درد ما را نیست درمان الغیاث

درد ما را نیست درمان الغیاث

دیوان حافظ – همای اوج سعادت به دام ما افتد

دیوان حافظ – مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست

دیوان حافظ – دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست

دیوان حافظ – ساقیا آمدن عید، مبارک بادت

دیوان حافظ – باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر است

دیوان حافظ – ای پسته تو خنده زده بر حدیث قند

دیوان حافظ – آن کس که به دست جام دارد

دیوان حافظ – خیال روی تو در هر طریق همره ماست

شاهنامه فردوسی – گريختن سلم و كشته شدن او به دست منوچهر

شاهنامه فردوسی – پرسيدن همسر مهراب از دستان ويژگيهاى او را

شاهنامه فردوسی – رفتن كنيزكان رودابه به ديدن زال زر

شاهنامه فردوسی – خوان سوم جنگ رستم با اژدها

شاهنامه فردوسی – گمراه كردن اهريمن كاوس را و به آسمان رفتن كاوس

شاهنامه فردوسی – خوان دوم يافتن رستم چشمه آب

شاهنامه فردوسی – پيغام سلم و تور به نزديك فريدون

شاهنامه فردوسی – راى زدن زال با موبدان در كار رودابه

فرهنگ معین

یاهو

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ