دیوان حافظ – درد ما را نیست درمان الغیاث

درد ما را نیست درمان الغیاث

دردِ ما را نیست درمان الغیاث
هجرِ ما را نیست پایان الغیاث

دین و دل بردند و قَصدِ جان کنند
الغیاث از جورِ خوبان، الغیاث

در بهایِ بوسه‌ای جانی طلب
می‌کنند این دلسِتانان الغیاث

خونِ ما خوردند این کافَردلان
ای مسلمانان چه درمان؟ الغیاث

هم‌چو حافظ روز و شب بی‌خویشتن
گَشته‌ام سوزان و گریان الغیاث



  دیوان حافظ - بنال بلبل اگر با منت سر یاریست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

خرم آن دم که چو حافظ به تولای وزیر
سرخوش از میکده با دوست به کاشانه روم
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

کار

(اِ.)
۱- آن چه از شخصی یا شیئی صادر شود، آن چه که کرده شود، فعل، عمل.
۲- پیشه، شغل.
۳- سعی و جهد.
۴- رزم، جنگ.
۵- کشت، زراعت.
۶- مسئولیت، وظیفه.
۷- گرفتاری، دشواری.
۸- وضعیت، حال.
۹- حادثه، پیشامد.
۱۰ - صنعت، هنر.
۱۱ - ممارست، اشتغال، تمرین.
۱۲ - بنا، ساختمان.
۱۳ - مرگ، موت.
۱۴ - وسیله معیشت، معاش.
۱۵ - (پس.) الف - چون به آخر اسم معنی پیوندد صیغه مبالغه سازد: ستمکار، گناهکار. ب - چون به اسم ذات و معنی پیوندد صیغه شغل سازد: خدمتکار، آتشکار. ؛ ~بیخ پیدا کردن کنایه از: بدتر یا وخیم تر شدن. ؛ ~به جای باریک کشیدن کنایه از: سخت یا خطرناک شدن اوضاع. ؛ ~تراشیدن کنایه از: تولید زحمت کردن. ؛ ~ حضرت فیل کنایه از: بسیار دشوار.

دیدگاهتان را بنویسید