دیوان حافظ – درد ما را نیست درمان الغیاث

درد ما را نیست درمان الغیاث

دردِ ما را نیست درمان الغیاث
هجرِ ما را نیست پایان الغیاث

دین و دل بردند و قَصدِ جان کنند
الغیاث از جورِ خوبان، الغیاث

در بهایِ بوسه‌ای جانی طلب
می‌کنند این دلسِتانان الغیاث

خونِ ما خوردند این کافَردلان
ای مسلمانان چه درمان؟ الغیاث

هم‌چو حافظ روز و شب بی‌خویشتن
گَشته‌ام سوزان و گریان الغیاث



  دیوان حافظ - آن پیک نامور که رسید از دیار دوست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

ماه تابان را شبی نسبت، به رویت، کرده‌ام
سالها شد، تا خجالت دارم، از روی شما
«سلمان ساوجی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

چهاربالش

(~. لِ) (اِمر.)
۱- بالش‌های چهار - گانه، که هنگام بر تخت نشستن پادشاه، پشت سر و زیر پا و دو طرف او می‌گذاشتند.
۲- تخت، مسند.
۳- چهار عنصر (آب، خاک، آتش و باد).

دیدگاهتان را بنویسید