دیوان حافظ – درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد

درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد

درختِ دوستی بنشان که کامِ دل به بار آرد
نهالِ دشمنی بَرکَن که رنج بی‌شمار آرد

چو مهمانِ خراباتی به عزت باش با رندان
که دردِ سر کشی جانا، گرت مستی خمار آرد

شبِ صحبت غنیمت دان که بعد از روزگارِ ما
بسی گردش کُنَد گردون، بسی لیل و نهار آرد

عَماری دارِ لیلی را که مَهدِ ماه در حکم است
خدا را در دل اندازش که بر مجنون گذار آرد

بهارِ عمر خواه ای دل، وگرنه این چمن هر سال
چو نسرین صد گل آرد بار و چون بلبل هِزار آرد

خدا را چون دلِ ریشم قراری بست با زلفت
بفرما لعلِ نوشین را که زودش باقرار آرد

در این باغ از خدا خواهد دگر پیرانه سر حافظ
نشیند بر لبِ جویی و سروی در کنار آرد







  شاهنامه فردوسی - اندر زادن فريدون
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

رهی به محفل عشرت به نغمه لب مگشای
تو دل شکسته نوای طرب چه میدانی؟
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

انجمن

(اَ جُ مَ) [ په. ] (اِ.)
۱- مجمع، مجلس.
۲- گروه افرادی که برای هدفی مشترک گرد هم جمع شوند. ؛~ خیریه انجمنی از افراد نیکوکار برای کمک به افراد ناچیز و فقیر. ؛~اولیاء و مربیان انجمن متشکل از اولیاء دانش آموزان و مدرسه برای همکاری در جهت پیشرفت و حل مشکلات آموزشی و پرورشی دانش آموزان. ؛~ شهر انجمنی که نظارت بر کارهای مربوط به شهر و انتخاب شهردار را بر عهده دارد.

دیدگاهتان را بنویسید