دیوان حافظ – درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد

درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد

درختِ دوستی بنشان که کامِ دل به بار آرد
نهالِ دشمنی بَرکَن که رنج بی‌شمار آرد

چو مهمانِ خراباتی به عزت باش با رندان
که دردِ سر کشی جانا، گرت مستی خمار آرد

شبِ صحبت غنیمت دان که بعد از روزگارِ ما
بسی گردش کُنَد گردون، بسی لیل و نهار آرد

عَماری دارِ لیلی را که مَهدِ ماه در حکم است
خدا را در دل اندازش که بر مجنون گذار آرد

بهارِ عمر خواه ای دل، وگرنه این چمن هر سال
چو نسرین صد گل آرد بار و چون بلبل هِزار آرد

خدا را چون دلِ ریشم قراری بست با زلفت
بفرما لعلِ نوشین را که زودش باقرار آرد

در این باغ از خدا خواهد دگر پیرانه سر حافظ
نشیند بر لبِ جویی و سروی در کنار آرد







  دیوان حافظ - عکس روی تو چو در آینه جام افتاد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

حافظ ز خوبرویان بختت جز این قدر نیست
گر نیستت رضایی حکم قضا بگردان
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

ثبت املاک

(~ِ اَ)(اِمر.)ثبت کردن مشخصات ملک‌ها و آن بر دو قسم است: ؛~ عادی، ثبت ملکی که به موجب درخواست مالک در نقطه‌ای از کشور که ثبت املاک اجباری است، به عمل آید. ؛ ~ عمومی ثبت ملکی ...

ثبت برداشتن

(~. بَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل.) صورت برداشتن، سیاهه برداشتن.

ثبت کردن

(~. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م.) مطلبی را در دفتری یادداشت کردن.

ثبوت

(ثُ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) استوار شدن، استقرار یافتن.
۲- بر جای ماندن، ایستادن.
۳- ثابت شدن امری با دلیل و برهان.
۴- (اِمص.) پایداری، دوام.
۵- استواری، استقرار.
۶- تحقق.

ثبوتی

(~.) [ ع - فا. ] (ص نسب.) اثباتی. مق سلبی. ؛ صفات ~صفاتی که حق تعالی دارا است. مانند: قادر، عالم، ازلی، ابدی، صادق.

ثبوتیه

(ثُ یِّ) [ ع. ثبوتیه ] (ص نسب.) مؤنث ثبوتی. مق سلبیه.

ثبور

(ثُ بُ) [ ع. ]
۱- (مص م.) بازداشتن.
۲- هلاک کردن.
۳- (مص ل.) زیان کشیدن.
۴- هلاک گردیدن.
۵- (اِ.) عذاب.

ثخذ

(ثَ خِّ) [ ع. ] (اِ.) صورت و جمله هفتم از صور و جمل هفت گانه جمل (ابجد).

ثخن

(ثِ خَ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) ستبر و سخت گردیدن.
۲- (اِ.) ستبری، ضخامت، کلفتی.
۳- غلظت.
۴- سختی.

ثخونت

(ثُ نَ) [ ع. ثخونه ] (مص ل.) ستبر و سخت گردیدن.

ثخین

(ثَ) [ ع. ] (ص.)
۱- ستبر، سخت.
۲- محکم، استوار.
۳- غلیظ.
۴- حلیم، بردبار.

ثدی

(ثَ یاثِ یا ثَ دا) [ ع. ] (اِ.) پستان.

ثرا

(ثَ) [ ع. ثراء ]
۱- (مص ل.) ثروتمند شدن، بی نیاز شدن.
۲- (اِمص.) دارایی، توانگری.

ثرم

(ثَ) [ ع. ] (مص م.) شکستن دندان کسی به وسیله زدن.

ثروت

(ثَ وَ) [ ع. ثروه ] (اِ.)
۱- بسیاری تعداد مردم.
۲- شبی که ماه و صورت فلکی ثریا (پروین) با هم باشند.

ثروت

(~.) [ ع. ]
۱- (اِمص.) دارایی، توانگری.
۲- (اِ.) مال بسیار.

ثروتمند

(ثَ وَ مَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) دارا، توانگر.

ثروتمندی

(~.) [ ع - فا. ] (حامص.) توانگری.

ثری

(ثَ را) [ ع. ] (اِ.)۱ - تری، رطوبت.
۲- خاک نمناک.
۳- زمین، خاک. ؛ از ~ تا به ثریا از زمین تا بالای آسمان.

ثریا

(ثُ رَ یّ) [ ع. ]
۱- چلچراغ.
۲- پروین، یکی از صورت‌های فلکی.


دیدگاهتان را بنویسید