دیوان حافظ – درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد

درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد

درختِ دوستی بنشان که کامِ دل به بار آرد
نهالِ دشمنی بَرکَن که رنج بی‌شمار آرد

چو مهمانِ خراباتی به عزت باش با رندان
که دردِ سر کشی جانا، گرت مستی خمار آرد

شبِ صحبت غنیمت دان که بعد از روزگارِ ما
بسی گردش کُنَد گردون، بسی لیل و نهار آرد

عَماری دارِ لیلی را که مَهدِ ماه در حکم است
خدا را در دل اندازش که بر مجنون گذار آرد

بهارِ عمر خواه ای دل، وگرنه این چمن هر سال
چو نسرین صد گل آرد بار و چون بلبل هِزار آرد

خدا را چون دلِ ریشم قراری بست با زلفت
بفرما لعلِ نوشین را که زودش باقرار آرد

در این باغ از خدا خواهد دگر پیرانه سر حافظ
نشیند بر لبِ جویی و سروی در کنار آرد







  دیوان حافظ - ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

سپهر برشده پرویزنیست خون افشان
که ریزه‌اش سر کسری و تاج پرویز است
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

تشمر

(تَ شَ مُّ) [ ع. ] (مص ل.) نک تشمیر.

تشمیر

(تَ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- دامن بالا زدن، دامن در چیدن.
۲- آماده کاری شدن.
۳- به سرعت گذشتن.

تشمیزج

(تَ زَ) [ معر. چشمیزک ] (اِمصغ.) دارویی که در چشم ریزند؛ چشمیزک، سیاه دانه.

تشمیس

(تَ) [ ع. ] (مص م.) در آفتاب نهادن.

تشمیم

(تَ) [ ع. ] (مص م.) بو کردن، بوییدن.

تشنج

(تَ شَ نُّ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- انقباضات پی درپی و غیرارادی ماهیچه‌ها.
۲- در فارسی به معنای ناآرامی، آشفتگی.

تشنه

(~.) [ په. ] (ص.)
۱- انسان یا حیوانی که به آب نیاز دارد.
۲- بسیار مشتاق.

تشنگی

(تِ نِ یا نَ) [ په. ] (حامص.) عطش، حالت و کیفیت تشنه.

تشنیع

(تَ) [ ع. ] (مص م.) بد گفتن از کسی، رسوا ساختن.

تشهد

(تَ شَ هُّ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- طلب گواهی کردن.
۲- گفتن شهادتین.
۳- گفتن شهادتین در نماز پس از دو سجده رکعت دوم و رکعت آخر.

تشهی

(تَ شَ هِّ) [ ع. ] (مص ل.) میل داشتن به چیزی.

تشهیر

(تَ) [ ع. ] (مص م.)
۱- مشهور کردن.
۲- رسوا کردن.

تشوش

(تَ شَ وُّ) [ ع. ] (مص ل.) شوریده شدن.

تشوف

(تَ شَ وُّ) [ ع. ] (مص ل.) خودآرایی، خودنمایی.

تشوق

(تَ شَ وُّ) [ ع. ] (مص ل.) آرزومند شدن.

تشوه

(تَ شَ وُّ) [ ع. ] (مص ل.) از شکل افتادن، خود را ناشناس کردن.

تشوید

(تَ) [ ع. ] (مص ل.) برآمدن آفتاب.

تشویر

(تَ) [ ع. ] (مص م.)
۱- اشاره کردن.
۲- شرمنده ساختن.
۳- اضطراب.

تشویش

(تَ) [ ع. ] (مص م.) شوریده کردن، اضطراب.

تشویق

(تَ) [ ع. ] (مص م.) آرزومند کردن، به شوق افکندن.


دیدگاهتان را بنویسید