دیوان حافظ – دانی که چنگ و عود چه تقریر می‌کنند

دانی که چنگ و عود چه تقریر می‌کنند

دانی که چنگ و عود چه تَقریر می‌کنند
پنهان خورید باده که تَعزیر می‌کنند

ناموسِ عشق و رونقِ عُشّاق می‌بَرند
عیبِ جوان و سرزنشِ پیر می‌کنند

جز قلبِ تیره هیچ نشد حاصل و هنوز
باطل در این خیال که اِکسیر می‌کنند

گویند رمزِ عشق مگویید و مشنوید
مشکل حکایتیست که تَقریر می‌کنند

ما از برونِ در شده مغرورِ صد فریب
تا خود درونِ پرده چه تدبیر می‌کنند

تشویشِ وقتِ پیرِ مغان می‌دهند باز
این سالِکان نگر که چه با پیر می‌کنند

صد مُلکِ دل به نیم نظر می‌توان خرید
خوبان در این معامله تقصیر می‌کنند

قومی به جِدّ و جهد نهادند وصلِ دوست
قومی دگر حواله به تقدیر می‌کنند

فِی‌الجُمله اعتماد مکُن بر ثباتِ دهر
کـ‌این کارخانه‌ایست که تغییر می‌کنند

مِی خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب
چون نیک بنگری همه تزویر می‌کنند



  دیوان حافظ - گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

ترسم ای مرگ نیایی تو و من پیر شوم
آنقدر زنده بمانم كه ز جان سیر شوم
«فرخی یزدی »

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

آموختن

(تَ) [ په. ] (مص ل.) یاد دادن و یاد گرفتن.

آموخته

(تِ) (ص مف.)۱ - یاد گرفته، تعلیم گرفته.
۲- مؤدب، فرهیخته.
۳- عادت کرده.
۴- دست آموز.
۵- مطیع.

آموخته کردن

(~. کَ دَ) (مص م.) عادت دادن.

آمودن

(دَ) (مص م.)
۱- ساختن، آراستن.
۲- جادادن گوهر در انگشتر.
۳- به نخ کشیدن گوهرها و مهره‌ها.
۴- زینت دادن.
۵- آماده.

آموده

(دِ) (ص مف.) آراسته، مزین، زینت یافته.

آموزانه

(نِ) (اِ.) شهریه.

آموزش

(زِ) [ په. ] (اِمص.)۱ - یاد دادن.
۲- تعلیم، تربیت.

آموزشی

(زِ) (ص نسب.)۱ - تعلیمی.
۲- دوستدار آموختن.

آموزشیار

(زِ) (اِ.) کسی که در دانشگاه یا مدرسه عالی تدریس می‌کند و مقامش پایین تر از استادیار است.

آموزنده

(زَ دِ) (ص فا.)
۱- معلم.
۲- کسی که از دیگری می‌آموزد.

آموزه

(زِ) (اِ.) درس، یک واحد آموزشی.

آموزگار

(زْ یا زِ) [ په. ] (ص.)
۱- معلم.
۲- معلم مدرسه ابتدایی.
۳- اندرزگوی.
۴- پرورنده، مربی.

آموزگان

(زِ یا زْ) (اِمر.)مجموعه‌ای از واحدهای درسی که تشکیل یک رشته تحصیلی را می‌دهند و می‌توان در آن رشته درجه دانشگاهی گرفت.

آموق

(اِ.) نک آماق.

آمولن

(لُ) [ معر. ] (اِ.) نشاسته، نشا.

آمون

(ص.) پر، مملو، لبالب.

آمونیاک

[ فر. ] (اِ.) گازی است بی رنگ، با بوی تند و اشک آور که در آب حل می‌شود.

آموکسی سیلین

(مُ) [ انگ. ] (اِ.) داروی ضد باکتری از دسته پنی سیلین‌ها.

آمپر

(پِ) [ فر. ] (اِ.) واحدی برای اندازه - گیری شدت جریان برق. ؛ ~ کسی بالا رفتن کنایه از: خشمگین شدن وی.

آمپرسنج

(~. سَ) [ فر - فا. ] اسبابی برای اندازه گیری شدت جریان الکتریکی مستقیم و متناوب که معمولاً برحسب آمپر یا میلی آمپر یا میکروآمپر درجه بندی می‌شود.


دیدگاهتان را بنویسید