دیوان حافظ – دانی که چنگ و عود چه تقریر می‌کنند

دانی که چنگ و عود چه تقریر می‌کنند

دانی که چنگ و عود چه تَقریر می‌کنند
پنهان خورید باده که تَعزیر می‌کنند

ناموسِ عشق و رونقِ عُشّاق می‌بَرند
عیبِ جوان و سرزنشِ پیر می‌کنند

جز قلبِ تیره هیچ نشد حاصل و هنوز
باطل در این خیال که اِکسیر می‌کنند

گویند رمزِ عشق مگویید و مشنوید
مشکل حکایتیست که تَقریر می‌کنند

ما از برونِ در شده مغرورِ صد فریب
تا خود درونِ پرده چه تدبیر می‌کنند

تشویشِ وقتِ پیرِ مغان می‌دهند باز
این سالِکان نگر که چه با پیر می‌کنند

صد مُلکِ دل به نیم نظر می‌توان خرید
خوبان در این معامله تقصیر می‌کنند

قومی به جِدّ و جهد نهادند وصلِ دوست
قومی دگر حواله به تقدیر می‌کنند

فِی‌الجُمله اعتماد مکُن بر ثباتِ دهر
کـ‌این کارخانه‌ایست که تغییر می‌کنند

مِی خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب
چون نیک بنگری همه تزویر می‌کنند



  دیوان حافظ - بود آیا که در میکده‌ها بگشایند
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

سبوکشان همه در بندگیش بسته کمر
ولی ز ترک کله چتر بر سحاب زده
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

کتابت

(کِ بَ) [ ع. کتابه ] (مص م.) نوشتن، نویسندگی.

کتابخانه

(کِ. نِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) محل نگهداری کتاب.

کتابدار

(کِ) [ ع - فا. ] (اِ.) کسی که کارش طبقه بندی، نگه داری و فهرست کردن کتاب -‌های کتابخانه‌است، متصدی کتابخانه.

کتابداری

(~.) [ ع - فا. ] (حامص.)
۱- مأموریت حفظ و نظم و ترتیب کتاب‌های کتابخانه.
۲- تصدی کتابخانه.

کتابچه

(کِ چِ) (اِ.)
۱- دفترچه.
۲- جزوه.
۳- کتاب کوچک.

کتابی

(کِ) [ ع - فا. ]
۱- (ص نسب.) منسوب به کتاب: کافر کتابی.
۲- (اِ.) نوعی شیشه مخصوص مشروب ؛ بغلی.

کتاره

(کِ رَ) (اِ.) کتاله، غداره، سلاح سردی مانند شمشیر با تیغه راست و پهن.

کتام

(کَ) (اِ.) خانه‌ای ساخته شده از چوب و تخته. تالار.

کتان

(کَ یا کِ تّ) [ ع. ] (اِ.) گیاهیست با ساقه‌های باریک و بلند و برگ‌های باریک و نوک تیز و گل‌هایی به رنگ آبی یا سفید. از دانه‌های این گیاه روغن گرفته می‌شود و از الیاف آن برای بافت ...

کتانژانت

(کُ) [ فر. ] (اِ.) نسبت ضلع مجاور زاویه حاده در مثلث قایم الزاویه به ضلع روبروی آن.

کتب

(کُ تُ) [ ع. ] (اِ.) جِ کتاب.

کتبی

(کَ) [ ع. ] (اِ.) نوشتاری، نوشته شده ؛ مقابل شفاهی.

کتخ

(کَ تَ) (اِ.) کشک، قرقروت.

کتر

(کَ تَ) (اِ.)افزاری است که برای توده کردن خاک و تقسیم آن به تپه‌های کوچک یا پشته‌ها به کار رود. بدین ترتیب که دو مرد روبروی هم می‌ایستند و کتر را به پس و پیش می‌کشند.

کتران

(کَ) (اِ.) قطران، روغنی است سیاه که از درخت عرعر یا درخت صنوبر می‌گیرند.

کتره

(کَ رِ یا رَ) (ص.) پاره پاره، دریده.

کتره

(~.)(ص.) (عا.) بی معنی، بی تربیت.

کتره ای

(کُ رِ) (ص.) بی خودی، الکی، بی - اساس.

کتروم

(کُ رُ) (ص.) ناخوش، بستری.

کتف

(کِ) [ ع. ] (اِ.) شانه، دوش، استخوان شانه. ج. اکتاف.


دیدگاهتان را بنویسید