دیوان حافظ – دانی که چنگ و عود چه تقریر می‌کنند

دانی که چنگ و عود چه تقریر می‌کنند

دانی که چنگ و عود چه تَقریر می‌کنند
پنهان خورید باده که تَعزیر می‌کنند

ناموسِ عشق و رونقِ عُشّاق می‌بَرند
عیبِ جوان و سرزنشِ پیر می‌کنند

جز قلبِ تیره هیچ نشد حاصل و هنوز
باطل در این خیال که اِکسیر می‌کنند

گویند رمزِ عشق مگویید و مشنوید
مشکل حکایتیست که تَقریر می‌کنند

ما از برونِ در شده مغرورِ صد فریب
تا خود درونِ پرده چه تدبیر می‌کنند

تشویشِ وقتِ پیرِ مغان می‌دهند باز
این سالِکان نگر که چه با پیر می‌کنند

صد مُلکِ دل به نیم نظر می‌توان خرید
خوبان در این معامله تقصیر می‌کنند

قومی به جِدّ و جهد نهادند وصلِ دوست
قومی دگر حواله به تقدیر می‌کنند

فِی‌الجُمله اعتماد مکُن بر ثباتِ دهر
کـ‌این کارخانه‌ایست که تغییر می‌کنند

مِی خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب
چون نیک بنگری همه تزویر می‌کنند



  شاهنامه فردوسی - آمدن سام به ديدن رستم
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

چون تویی نرگس باغ نظر ای چشم و چراغ
سر چرا بر من دلخسته گران می‌داری
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

هم آهنگی کردن

(~. کَ دَ) (مص ل.)
۱- متحد شدن.
۲- برابری کردن در امری.
۳- توافق کردن و تناسب داشتن چند صدای مختلف با هم.

هم آواز

(هَ) (ص.)
۱- هم صدا.
۲- هم زبان، متفق القول.

هم بازی

(هَ)(ص.)
۱- کسی که با شخص یا اشخاصی دیگر بازی کند.
۲- هنرپیشه‌ای که با هنرپیشه دیگر در فیلم یا نمایش نامه‌ای بازی کند.

هم بستر

(هَ. بَ تَ) (ص.) یار و رفیق بستر، زن و مرد که با هم در یک بستر بخوابند.

هم بسته

(هَ بَ تِ) (اِمر.) آلیاژ.

هم تازیانه

(هَ. ن) (ص.) شریک در تاخت و تاز و تاراج.

هم ترازو

(هَ. تَ) (ص.) برابر، مساوی.

هم تک

(~. تَ) (ص.) رفیق، همراه.

هم جنس

(هَ. جِ) [ فا - ع. ] (ص مر.)
۱- متعلق به یک جنس (نر یا ماده).
۲- از یک قوم یا نژاد.
۳- متجانس.

هم جوار

(~. جَ) [ فا - ع. ] (ص.) همسایه.

هم خوابه

(~. خا بِ) (ص.) همسر.

هم خوابگی

(~. خا بِ) (حامص.) با هم در یک بستر خوابیدن و عشق بازی کردن، هم - بستری.

هم داستان

(~.) (ص.) موافق، هم فکر.

هم دندان

(~. دَ) (اِمر.) هم نبرد، حریف.

هم دوره

(~. دُ ر)(ص مر.)۱ - هم عصر، معاصر.
۲- شریک دوره تحصیلی.

هم رس

(~. رَ) (ص.) هم آهنگ، یک جهت، متفاوت.

هم ریش

(~.) (ص.)
۱- هم سن و سال.
۲- باجناق.

هم زانو

(~.) (ص.) هم نشین.

هم زدن

(~. زَ دَ) (مص م.) در هم آمیختن، به هم زدن.

هم زلف

(~. زُ) (ص.) باجناغ، دو مرد که دو خواهر را به زنی گرفته باشند.


دیدگاهتان را بنویسید