دیوان حافظ – دانی که چنگ و عود چه تقریر می‌کنند

دانی که چنگ و عود چه تقریر می‌کنند

دانی که چنگ و عود چه تَقریر می‌کنند
پنهان خورید باده که تَعزیر می‌کنند

ناموسِ عشق و رونقِ عُشّاق می‌بَرند
عیبِ جوان و سرزنشِ پیر می‌کنند

جز قلبِ تیره هیچ نشد حاصل و هنوز
باطل در این خیال که اِکسیر می‌کنند

گویند رمزِ عشق مگویید و مشنوید
مشکل حکایتیست که تَقریر می‌کنند

ما از برونِ در شده مغرورِ صد فریب
تا خود درونِ پرده چه تدبیر می‌کنند

تشویشِ وقتِ پیرِ مغان می‌دهند باز
این سالِکان نگر که چه با پیر می‌کنند

صد مُلکِ دل به نیم نظر می‌توان خرید
خوبان در این معامله تقصیر می‌کنند

قومی به جِدّ و جهد نهادند وصلِ دوست
قومی دگر حواله به تقدیر می‌کنند

فِی‌الجُمله اعتماد مکُن بر ثباتِ دهر
کـ‌این کارخانه‌ایست که تغییر می‌کنند

مِی خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب
چون نیک بنگری همه تزویر می‌کنند



  دیوان حافظ - الا یا ایها الساقی ادرکأسا و ناولها
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

تجلی گه خود کرد خدا دیده ی مارا
در این دیده در آیید و ببینید خدارا
«صفای اصفهانی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

هرز دادن

(هَ. دَ) (عا.) (مص م.) (عا.)
۱- روان کردن آب در زمین‌های لم یزرع.
۲- هدر دادن، تلف کردن.

هرزآب

(هَ زِ) (اِ.) (عا.)
۱- آبی که بیهوده روی زمین جاری شود.
۲- فاضلاب.

هرزبان

(هَ) (اِمر.) (عا.) تخته‌ای که جلو جوی و نهر نهند برای کم و بیش کردن آب.

هرزه

(هَ زِ) [ په. ] (ص.)
۱- بیهوده، یاوه.
۲- بیکاره.
۳- زن بدکاره.

هرزه خایی

(~.)(حامص.) بیهوده گویی، یاوه گویی.

هرزه درای

(~. دَ) (ص فا.) بیهوده گوی، پرگوی.

هرزه شدن

(~. شُ دَ) (مص ل.)
۱- فاسد شدن.
۲- خراب شدن و از کار افتادن پره قفل و کلید و مانند آن.

هرزه لای

(~.) (ص فا.) بیهوده گو، یاوه گو.

هرزه مرس

(~. مَ رَ) (ص مر.) سگ ولگرد.

هرزه گرد

(~. گَ) (ص فا.) آواره، ولگرد.

هرزگی

(هَ زِ) [ په. ] (حامص.)
۱- یاوه گویی.
۲- ولگردی.

هرس

(~.) (اِ.) اول شیری که از پستان زن پس از زاییدن جاری شود.

هرس

(هَ) (اِ.) چوب پوشش بام خانه.

هرس

(هَ رَ) (اِ.) بریدن شاخه‌های زاید درخت.

هرش

(هِ رِ) (اِ.) (عا.) دفعه، مرتبه.

هرشه

(هَ شَ یا ش) (اِ.) چنگال.

هرشه

(هَ ش) (اِ.) عشقه، هر گیاهی که به درخت بپیچد.

هرفت

(هِ رِ) (ص.) (عا.) شدید، سخت.

هرم

(هَ رَ) [ ع. ] (اِ مص.) پیری، کهنسالی.

هرم

(هَ رَ) [ ع. ] (اِ.) جسمی مخروطی شکل که قاعده اش مربع یا چندضلعی باشد و وجوه جانبی آن مثلث‌هایی باشند که همه به یک رأس مشترک منتهی شوند.


دیدگاهتان را بنویسید