دیوان حافظ – دانی که چنگ و عود چه تقریر می‌کنند

دانی که چنگ و عود چه تقریر می‌کنند

دانی که چنگ و عود چه تَقریر می‌کنند
پنهان خورید باده که تَعزیر می‌کنند

ناموسِ عشق و رونقِ عُشّاق می‌بَرند
عیبِ جوان و سرزنشِ پیر می‌کنند

جز قلبِ تیره هیچ نشد حاصل و هنوز
باطل در این خیال که اِکسیر می‌کنند

گویند رمزِ عشق مگویید و مشنوید
مشکل حکایتیست که تَقریر می‌کنند

ما از برونِ در شده مغرورِ صد فریب
تا خود درونِ پرده چه تدبیر می‌کنند

تشویشِ وقتِ پیرِ مغان می‌دهند باز
این سالِکان نگر که چه با پیر می‌کنند

صد مُلکِ دل به نیم نظر می‌توان خرید
خوبان در این معامله تقصیر می‌کنند

قومی به جِدّ و جهد نهادند وصلِ دوست
قومی دگر حواله به تقدیر می‌کنند

فِی‌الجُمله اعتماد مکُن بر ثباتِ دهر
کـ‌این کارخانه‌ایست که تغییر می‌کنند

مِی خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب
چون نیک بنگری همه تزویر می‌کنند



  دیوان حافظ - یارم چو قدح به دست گیرد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

نیست از کردار ما بی‌حاصلان را بهره‌ای
چون قلم از ما همین گفتار می‌ماند به جا
«صائب تبریزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

ناتنی

(تَ)(ص نسب.)فرزندان یا خویشاوندانی که از یک پدر و مادر نباشند.

ناتو

(~.) [ انگ. ] (اِ.) علامت اختصاری سازمان پیمان آتلانتیک شمالی پیمانی نظامی که در چهارم آوریل ۱۹۴۹ بین کشورهای بلژیک، فرانسه، لوکزامبورگ، هلند، انگلستان، کانادا، دانمارک، ایسلند، ایتالیا، نروژ، پرتغال و ایالات متحده آمریکا بسته شد.

ناتو

(تُ) (ص.) (عا.)
۱- ناموافق، ناسازگار.
۲- بدجنس، حیله گر.

ناتوان

(تَ) (ص.)
۱- عاجز، ضعیف.
۲- مریض.
۳- فقیر.
۴- آن که مردی ندارد.

ناتورالیسم

[ فر. ] (اِ.) از نظر فلسفی به آن رشته از روش‌های فلسفی اطلاق می‌شود که معتقد به قدرت محض طبیعت است و هرگز طبیعت را آلتی در دست نظم بالاتری نمی‌شناسد، و از نظر ادبی مکتبی است که در ...

ناجح

(جِ) [ ع. ] (اِفا.)
۱- رستگار شونده.
۲- پیروز، پیروزمند.
۳- کار سهل، آسان.

ناجذ

(جِ) [ ع. ] (اِ.) دندان عقل، آخرین دندان که در دهان شخص ظاهر شود.

ناجز گشتن

(جِ. گَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل.) فرا رسیدن.

ناجع

(جِ) [ ع. ] (ص فا.)۱ - سودمند.
۲- طالب چراگاه.

ناجم

(جِ) [ ع. ] (اِفا.)
۱- سرکش، طاغی.
۲- درخشنده، طلوع کننده.

ناجنس

(ج) (ص.) بدسرشت، بدذات.

ناجوانمرد

(جَ مَ) (ص مر.) فاقد خصلت‌های نیک و پسندیده. مق جوانمرد.

ناجود

(اِ.) کاسه، قدح.

ناجور

(ص.)
۱- ناهماهنگ.
۲- نامساعد.
۳- نامناسب.

ناجی

[ ع. ] (اِفا.)
۱- نجات یابنده، خلاص شونده.
۲- رهاننده، نجات دهنده.

ناحفاظی

(حِ ظِ) [ فا - ع. ] (اِمص.) بی شرمی، به ناموس دیگران با چشم بد نگاه کردن.

ناحق

(حَ) [ فا - ع. ]
۱- (اِ.) دروغ، کذب. ؛به ~ برخلاف حق و عدالت.
۲- بیداد.
۳- (ص.) باطل.
۴- ظالم.
۵- نامشروع، ناروا.

ناحیه

(یَ یا یِ) [ ع. ناحیه ] (اِ.)
۱- جهت، کرانه، جانب.
۲- مملکت، کشور. ج. نواحی.

ناخ

(اِ.) ناف، سوراخی که در وسط شکم باشد.

ناخالص

(ل) [ فا - ع. ] (ص.) آن چه که خالص نباشد، مغشوش. مق خالص.


دیدگاهتان را بنویسید