دیوان حافظ – دارم امید عاطفتی از جناب دوست

دارم امید عاطفتی از جناب دوست

دارم امید عاطفتی از جناب دوست
کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست

دانم که بُگذرد ز سرِ جرمِ من که او
گرچه پریوش است ولیکن فرشته خوست

چندان گریستیم که هر کس که برگذشت
در اشکِ ما چو دید روان گفت کـ‌این چه جوست؟

هیچ است آن دهان و نبینم از او نشان
موی است آن میان و ندانم که آن چه موست

دارم عجب ز نقشِ خیالش که چون نرفت
از دیده‌ام که دَم به دَمش کار شُست و شوست

بی گفت و گوی زلفِ تو دل را همی‌کشد
با زلف دلکَش تو که را روی گفت و گوست؟

عمریست تا ز زلفِ تو بویی شنیده‌ام
زان بوی در مشامِ دلِ من هنوز بوست

حافظ بد است حالِ پریشانِ تو، ولی
بر بویِ زلفِ یار پریشانیَت نکوست



  دیوان حافظ - شکفته شد گل حمرا و گشت بلبل مست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

گنج عزلت که طلسمات عجایب دارد
فتح آن در نظر رحمت درویشان است
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

گاو

(اِ.)
۱- از حیوانات اهلی علفخوار.
۲- نام دومین برج از برج‌های منطقه البروج که خورشید در اردیبهشت ماه در این برج دیده می‌شود، ثور. ؛ ~ ِ پیشانی سفید کنایه از آدم خیلی معروف. ؛ ~ بی شاخ و دم کنایه از: آدم درشت هیکل و بی فرهنگ، شخص ابله. ؛~ کسی زاییدن کنایه از: اتفاق نامساعدی برای کسی افتادن.

دیدگاهتان را بنویسید