دیوان حافظ – خیال روی تو در هر طریق همره ماست

خیال روی تو در هر طریق همره ماست

خیالِ رویِ تو در هر طریق همرهِ ماست
نسیمِ مویِ تو، پیوندِ جانِ آگهِ ماست

به رَغمِ مدّعیانی که منعِ عشق کنند
جمالِ چهرهٔ تو، حجّتِ موجّهِ ماست

ببین که سیبِ زنخدانِ تو چه می‌گوید
هزار یوسفِ مصری، فتاده در چَهِ ماست

اگر به زلفِ درازِ تو، دستِ ما نرسد
گناهِ بختِ پریشان و دستِ کوتهِ ماست

به حاجبِ درِ خلوت‌سرایِ خاص بگو
فُلان ز گوشه‌نشینانِ خاکِ درگهِ ماست

به صورت از نظر ما اگر چه محجوب است
همیشه در نظرِ خاطرِ مرفّهِ ماست

اگر به سالی حافظ دری زَنَد، بگشای
که سال‌هاست که مشتاقِ رویِ چون مهِ ماست

  شاهنامه فردوسی - آگاهى يافتن سيندخت از كار رودابه
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

رطل گرانم ده ای مرید خرابات
شادی شیخی که خانقاه ندارد
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

پهلو تهی کردن

(پَ. تُ. کَ دَ)(مص ل.) کناره کردن از کاری.

پهلو دادن

(~. دَ) (مص م.)
۱- به کسی سود رساندن، یاری کردن.
۲- نزدیکی کردن.
۳- کناره گرفتن.

پهلو زدن

(~. زَ دَ) (مص ل.) برابری کردن با کسی.

پهلو نهادن

(~. نَ دَ) (مص ل.) خوابیدن، دراز کشیدن.

پهلو نگه داشتن

(~. نِ گَ. تَ)(مص ل.)دوری ک ردن، احتراز کردن.

پهلوان

(پَ لَ) (ص نسب. اِمر.)
۱- دلیر، شجاع.
۲- نیرومند.

پهلوان پنبه

(~. پَ بِ)(اِمر.) پهلوان دروغین.

پهلوانی

(پَ لَ) (حامص.)
۱- دلیری، قهرمانی.
۲- مقام و رتبه پهلوان.

پهلودار

(~.) (ص مر.) صاحب مال، دارای مکنت.

پهلوگاه

(~.) (اِمر.)
۱- پهلو، جنب.
۲- کنار.

پهلوگرفتن

(~. گِ رِ تَ)(مص ل.) کناره گرفتن، در ساحل ایستادن کشتی.

پهلوی

(پَ لَ) (ص نسب.)
۱- پارتی، از قوم پارت.
۲- پادشاهی، سلطنتی.
۳- پهلوانی، قهرمانی.
۴- نام خط و زبان ایرانیان در زمان اشکانیان و ساسانیان.
۵- آهنگی است در موسیقی قدیم.
۶- نوعی سکه طلا با نقش پادشاهان پهلوی (آخرین سلسله پادشاهی در ایران).

پهلوی نامه

(~. مِ) (اِمر.) کتاب یا نوشته به زبان و خط پهلوی.

پهمزک

(پَ مَ زَ) (اِ.) خارپشت.

پهن

(پَ هَ) (اِ.) = پهنه: شیری که به سبب مهربانی در پستان مادر طغیان کند، پهنه.

پهن

(پَ)(ص نسب.)۱ - فراخ، گشاد.
۲- عریض، پهناور.
۳- مسطح.

پهن

(پِ هِ) (اِ.) سرگین چهارپایان. ؛ ~ بار کسی نکردن کنایه از: کوچکترین ارزش و اهمیتی برای آن کس قایل نشدن.

پهن کردن

(پَ. کَ دَ)(مص م.)
۱- وسیع کردن، پهناور ساختن.
۲- گستردن.

پهنا

(پَ) [ په. ] (اِ.)
۱- فراخی، گشادی.
۲- عرض.

پهنانه

(پَ نِ) (اِ.)
۱- بوزینه، میمون.
۲- کلوچه روغنی.


دیدگاهتان را بنویسید