دیوان حافظ – خوش است خلوت اگر یار یار من باشد

خوش است خلوت اگر یار یار من باشد

خوش است خلوت اگر یار یارِ من باشد
نه من بسوزم و او شمعِ انجمن باشد

من آن نگینِ سلیمان به هیچ نَسْتانَم
که گاه گاه بر او دستِ اهرمن باشد

روا مدار خدایا که در حریمِ وصال
رقیب محرم و حِرمان نصیبِ من باشد

هُمای گو مَفِکَن سایهٔ شرف هرگز
در آن دیار که طوطی کم از زَغَن باشد

بیانِ شوق چه حاجت؟ که سوز آتش دل
توان شناخت ز سوزی که در سخن باشد

هوایِ کویِ تو از سر نمی‌رود آری
غریب را دلِ سرگشته با وطن باشد

به سانِ سوسن اگر دَه‌زبان شود حافظ
چو غنچه پیشِ تواش مُهر بر دهن باشد




  شاهنامه فردوسی - راى زدن سام با موبدان بر كار زال
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست
مست از می و میخواران از نرگس مستش مست
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

اجماع

( اِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) گرد آمدن، متفق شدن بر انجام کاری.
۲- (مص م.) جمع کردن.
۳- (اِمص.) در فقه اسلامی به معنی اتفاق کلمه فقها در مسئله‌ای یا امری.

دیدگاهتان را بنویسید