دیوان حافظ – خواب آن نرگس فتان تو بی چیزی نیست

خواب آن نرگس فتان تو بی چیزی نیست

خوابِ آن نرگسِ فَتّانِ تو، بی چیزی نیست
تابِ آن زلفِ پریشانِ تو، بی چیزی نیست

از لبت شیر روان بود که من می‌گفتم
این شکر گِردِ نمکدانِ تو، بی چیزی نیست

جان درازیِ تو بادا که یقین می‌دانم
در کمان ناوَک مژگانِ تو، بی چیزی نیست

مبتلایی به غمِ محنت و اندوهِ فراق
ای دل این ناله و افغان تو، بی چیزی نیست

دوش، باد از سرِ کویش به گلستان بگذشت
ای گل این چاکِ گریبانِ تو، بی چیزی نیست

دردِ عشق ار چه دل از خلق نهان می‌دارد
حافظ این دیدهٔ گریانِ تو، بی چیزی نیست

  شاهنامه فردوسی - داستان ضحاك با پدرش
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

پند حکیم محض صواب است و عین خیر
فرخنده آن کسی که به سمع رضا شنید
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

آلت

(لَ) [ ع. ] (اِ.)
۱- ابزار، وسیله.
۲- سبب، مایه.
۳- عضو، اندام.
۴- زین و برگ (اسب).
۵- آلت تناسلی زن و مرد.

دیدگاهتان را بنویسید