دیوان حافظ – خواب آن نرگس فتان تو بی چیزی نیست

خواب آن نرگس فتان تو بی چیزی نیست

خوابِ آن نرگسِ فَتّانِ تو، بی چیزی نیست
تابِ آن زلفِ پریشانِ تو، بی چیزی نیست

از لبت شیر روان بود که من می‌گفتم
این شکر گِردِ نمکدانِ تو، بی چیزی نیست

جان درازیِ تو بادا که یقین می‌دانم
در کمان ناوَک مژگانِ تو، بی چیزی نیست

مبتلایی به غمِ محنت و اندوهِ فراق
ای دل این ناله و افغان تو، بی چیزی نیست

دوش، باد از سرِ کویش به گلستان بگذشت
ای گل این چاکِ گریبانِ تو، بی چیزی نیست

دردِ عشق ار چه دل از خلق نهان می‌دارد
حافظ این دیدهٔ گریانِ تو، بی چیزی نیست

  دیوان حافظ - خوش آمد گل وز آن خوش‌تر نباشد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

هر چند غرق بحر گناهم ز صد جهت
تا آشنای عشق شدم ز اهل رحمتم
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

ابهر

(اَ هَ) [ ع. ] (اِ.) رگی است در پشت، رگ پشت که به دل پیوسته‌است، رگ جان، آورتی، ام الشرایین.

دیدگاهتان را بنویسید