دیوان حافظ – خواب آن نرگس فتان تو بی چیزی نیست

خواب آن نرگس فتان تو بی چیزی نیست

خوابِ آن نرگسِ فَتّانِ تو، بی چیزی نیست
تابِ آن زلفِ پریشانِ تو، بی چیزی نیست

از لبت شیر روان بود که من می‌گفتم
این شکر گِردِ نمکدانِ تو، بی چیزی نیست

جان درازیِ تو بادا که یقین می‌دانم
در کمان ناوَک مژگانِ تو، بی چیزی نیست

مبتلایی به غمِ محنت و اندوهِ فراق
ای دل این ناله و افغان تو، بی چیزی نیست

دوش، باد از سرِ کویش به گلستان بگذشت
ای گل این چاکِ گریبانِ تو، بی چیزی نیست

دردِ عشق ار چه دل از خلق نهان می‌دارد
حافظ این دیدهٔ گریانِ تو، بی چیزی نیست

  شاهنامه فردوسی - پادشاهى نوذر
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

از بسکه تن ز آتش حسرت گداخته است
از دیده خون گرم فشانم بجای اشک
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

اشنا

(~.) (اِ.) = آشنا:
۱- (اِ.) شنا، شناوری، آب ورزی.
۲- (ص فا.) شنا کننده، شناگر.

دیدگاهتان را بنویسید