دیوان حافظ – خم زلف تو دام کفر و دین است

خم زلف تو دام کفر و دین است

خَمِ زلفِ تو دامِ کفر و دین است
ز کارستانِ او یک شمه این است

جمالت مُعجِزِ حُسن است لیکن
حدیثِ غمزه‌ات سحرِ مبین است

ز چشمِ شوخِ تو جان کی توان برد؟
که دایم با کمان اندر کمین است

بر آن چشمِ سیه صد آفرین باد
که در عاشق کُشی سِحرآفرین است

عجب عِلمیست عِلم هیئت عشق
که چرخِ هشتمش، هفتم زمین است

تو پنداری که بدگو رفت و جان برد؟
حسابش با کرام الکاتبین است

مشو حافظ ز کیدِ زلفش ایمن
که دل برد و کنون در بندِ دین است



  دیوان حافظ - ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

خواهم از عشقش نگه دارم ولي
اختيار دل به دست من، که نيست
«پژمان بختياري»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

آبدارخانه

(نِ) (اِمر.)
۱- اتاقی در اداره، یا هر جای دیگر که در آن چای یا قهوه درست می‌کنند.
۲- مجموع آلات و ادوات و خادمان و ستوران و آبداری در دستگاه سلاطین.

دیدگاهتان را بنویسید