دیوان حافظ – خم زلف تو دام کفر و دین است

خم زلف تو دام کفر و دین است

خَمِ زلفِ تو دامِ کفر و دین است
ز کارستانِ او یک شمه این است

جمالت مُعجِزِ حُسن است لیکن
حدیثِ غمزه‌ات سحرِ مبین است

ز چشمِ شوخِ تو جان کی توان برد؟
که دایم با کمان اندر کمین است

بر آن چشمِ سیه صد آفرین باد
که در عاشق کُشی سِحرآفرین است

عجب عِلمیست عِلم هیئت عشق
که چرخِ هشتمش، هفتم زمین است

تو پنداری که بدگو رفت و جان برد؟
حسابش با کرام الکاتبین است

مشو حافظ ز کیدِ زلفش ایمن
که دل برد و کنون در بندِ دین است



  شاهنامه فردوسی - بازگشتن كنيزكان به نزد رودابه
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

باری به عمرها خبری یابمی ز تو
چون نیست در هوای تو از خود خبر مرا
«انوری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

گلایول

(گِ یُ) [ فر. ] (اِ.) گلی است با ساقه‌های بلند، برگ‌های دراز و باریک و گل‌هایی به رنگ‌های سفید، سرخ. پیاز این گل سفت و پوشیده از الیاف می‌باشد.

دیدگاهتان را بنویسید