دیوان حافظ – خم زلف تو دام کفر و دین است

خم زلف تو دام کفر و دین است

خَمِ زلفِ تو دامِ کفر و دین است
ز کارستانِ او یک شمه این است

جمالت مُعجِزِ حُسن است لیکن
حدیثِ غمزه‌ات سحرِ مبین است

ز چشمِ شوخِ تو جان کی توان برد؟
که دایم با کمان اندر کمین است

بر آن چشمِ سیه صد آفرین باد
که در عاشق کُشی سِحرآفرین است

عجب عِلمیست عِلم هیئت عشق
که چرخِ هشتمش، هفتم زمین است

تو پنداری که بدگو رفت و جان برد؟
حسابش با کرام الکاتبین است

مشو حافظ ز کیدِ زلفش ایمن
که دل برد و کنون در بندِ دین است



  شاهنامه فردوسی - رسيدن سام و دستان به كابل
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

مرا و سرو چمن را به خاک راه نشاند
زمانه تا قصب نرگس قبای تو بست
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

گرفتن

(گِ رِ تَ) [ په. ] (مص م.)
۱- دریافت کردن، به دست آوردن.
۲- شروع کردن.
۳- اثر کردن.
۴- مؤاخذه کردن، مورد عتاب قرار دادن.
۵- انتخاب کردن.
۶- فرض کردن.
۷- پوشانیدن.
۸- به تصرف درآوردن، تسخیر کردن.
۹- پر کردن، فراگرفتن.
۱۰ - کرایه کردن، اجاره کردن.
۱۱ - سلب کردن.
۱۲ - پنداشتن، تلقی کردن.

دیدگاهتان را بنویسید