دیوان حافظ – خم زلف تو دام کفر و دین است

خم زلف تو دام کفر و دین است

خَمِ زلفِ تو دامِ کفر و دین است
ز کارستانِ او یک شمه این است

جمالت مُعجِزِ حُسن است لیکن
حدیثِ غمزه‌ات سحرِ مبین است

ز چشمِ شوخِ تو جان کی توان برد؟
که دایم با کمان اندر کمین است

بر آن چشمِ سیه صد آفرین باد
که در عاشق کُشی سِحرآفرین است

عجب عِلمیست عِلم هیئت عشق
که چرخِ هشتمش، هفتم زمین است

تو پنداری که بدگو رفت و جان برد؟
حسابش با کرام الکاتبین است

مشو حافظ ز کیدِ زلفش ایمن
که دل برد و کنون در بندِ دین است



  دیوان حافظ - صبا وقت سحر بویی ز زلف یار می‌آورد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

خاک پاک آن تهی دستم که چون ابر بهار
بر سر عالم فشاند هر چه پیدا می کند
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

کنسانتره

(کُ رِ) [ فر. ] (اِ.)
۱- شکل غلیظ شده بعضی از مواد.
۲- ماده‌ای که آب آن تحت فشار گرفته شود، افشرده. (فره).

دیدگاهتان را بنویسید