دیوان حافظ – خم زلف تو دام کفر و دین است

خم زلف تو دام کفر و دین است

خَمِ زلفِ تو دامِ کفر و دین است
ز کارستانِ او یک شمه این است

جمالت مُعجِزِ حُسن است لیکن
حدیثِ غمزه‌ات سحرِ مبین است

ز چشمِ شوخِ تو جان کی توان برد؟
که دایم با کمان اندر کمین است

بر آن چشمِ سیه صد آفرین باد
که در عاشق کُشی سِحرآفرین است

عجب عِلمیست عِلم هیئت عشق
که چرخِ هشتمش، هفتم زمین است

تو پنداری که بدگو رفت و جان برد؟
حسابش با کرام الکاتبین است

مشو حافظ ز کیدِ زلفش ایمن
که دل برد و کنون در بندِ دین است



  دیوان حافظ - ستاره‌ای بدرخشید و ماه مجلس شد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

قبله‌ام رو به دو چشمان سیاه تو شده
پلک بر هم مَنِه ای دوست که گمراه شوم
«احسان فقیه»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

کمپرسی

(کُ پِ رِ) [ فر - فا. ] (اِ.) نوعی اتومبیل بارکش که قسمت حمل بار آن به وسیله نوعی پیستون بلند می‌شود و بار را تخلیه می‌کند.

دیدگاهتان را بنویسید