دیوان حافظ – خم زلف تو دام کفر و دین است

خم زلف تو دام کفر و دین است

خَمِ زلفِ تو دامِ کفر و دین است
ز کارستانِ او یک شمه این است

جمالت مُعجِزِ حُسن است لیکن
حدیثِ غمزه‌ات سحرِ مبین است

ز چشمِ شوخِ تو جان کی توان برد؟
که دایم با کمان اندر کمین است

بر آن چشمِ سیه صد آفرین باد
که در عاشق کُشی سِحرآفرین است

عجب عِلمیست عِلم هیئت عشق
که چرخِ هشتمش، هفتم زمین است

تو پنداری که بدگو رفت و جان برد؟
حسابش با کرام الکاتبین است

مشو حافظ ز کیدِ زلفش ایمن
که دل برد و کنون در بندِ دین است



  شاهنامه فردوسی - آگاهى يافتن زال از مرگ نوذر
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

از گلوی خود بریدن وقت حاجت همت است
ورنه هر كس وقت سیری پیش سگ نان افكند
«صائب تبربزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

کاهی

۱ - (ص نسب.) منسوب به کاه.
۲- ساخته شده از کاه.
۳- به رنگ کاه (از مایه‌های رنگ زرد).

دیدگاهتان را بنویسید