دیوان حافظ – خم زلف تو دام کفر و دین است

خم زلف تو دام کفر و دین است

خَمِ زلفِ تو دامِ کفر و دین است
ز کارستانِ او یک شمه این است

جمالت مُعجِزِ حُسن است لیکن
حدیثِ غمزه‌ات سحرِ مبین است

ز چشمِ شوخِ تو جان کی توان برد؟
که دایم با کمان اندر کمین است

بر آن چشمِ سیه صد آفرین باد
که در عاشق کُشی سِحرآفرین است

عجب عِلمیست عِلم هیئت عشق
که چرخِ هشتمش، هفتم زمین است

تو پنداری که بدگو رفت و جان برد؟
حسابش با کرام الکاتبین است

مشو حافظ ز کیدِ زلفش ایمن
که دل برد و کنون در بندِ دین است



  شاهنامه فردوسی - درمان كردن ضحاك
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

آنچه نایاب است در عالم وفا و مهر ماست
ورنه در گلزار هستی سرو و گل نایاب نیست
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

کشان

(کَ)
۱- (ص فا.) کشنده.
۲- (اِ.) خیمه‌ای که به یک ستون برپا کنند.

کشان کشان

(کَ. کَ) (ق.) در حال کشیدن.

کشانیدن

(کَ دَ) (مص م.) کشیدن.

کشاورز

(کِ وَ) (ص فا.) دهقان، برزگر.

کشاورزی

(~.) (حامص.) زراعت، زراعت کردن.

کشاکش

(کَ کَ) (اِمر.)
۱- به هر طرف کشیده شدن.
۲- کنایه از: گرفتاری و حوادث.

کشت

(کَ) (اِ.) درخت گز.

کشت

(کِ)
۱- (مص م.) کاشت، کاشتن.
۲- (ص مف.) زراعت، شخم.

کشت

(کُ) (مص مر.) کشتن، قتل.

کشت زار

(کِ) (اِمر.) زمین زراعت شده، مزرعه.

کشتار

(کُ) [ په. ] (اِمص.) ذبح، قتل.

کشتارگاه

(~.) (اِمر.) سلاخ خانه، مذبح، جای کشتن جانوران گوشتی.

کشتبان

(کِ) (ص مر.) زارع، دهقان.

کشتمان

(کِ) (اِمر.) زمینی که در آن چیزی کاشته باشند.

کشتن

(کُ تَ) [ په. ] (مص م.)
۱- بی جان کردن.
۲- خاموش کردن آتش و چراغ.
۳- از بین بردن یا سرکوب کردن.

کشتن

(کِ تَ) (مص م.) کاشتن، زراعت کردن.

کشته

(کِ تِ)
۱- (ص مف.) کاشته شده، زراعت شده.
۲- (اِ.) آلو، زردآلو، امرود، شفتالو.

کشته

(کُ تِ یا تَ) (ص مف.)
۱- مقتول، هلاک شده.
۲- مهره‌ای که بر اثر ضربت طرف موقتاً از بازی خارج شده (نرد).

کشتکار

(کِ) (اِ.) زارع، برزگر.

کشتی

(کُ) (اِ.)
۱- ورزش دونفری که هدف از آن به پشت خواباندن یکی به وسیله دیگری است. مجازاً: تلاش و کوشش جسمی یا ذهنی بسیار سخت.
۲- زنار، کمربند.


دیدگاهتان را بنویسید