دیوان حافظ – خسروا گوی فلک در خم چوگان تو باد

خسروا گوی فلک در خم چوگان تو باد

خسروا گویِ فلک در خَمِ چوگان تو باد
ساحتِ کون و مکان عرصهٔ میدانِ تو باد

زلفِ خاتونِ ظفر شیفتهٔ پرچم توست
دیدهٔ فتحِ ابد عاشقِ جولانِ تو باد

ای که انشاءِ عطارد صفتِ شوکتِ توست
عقل کل چاکرِ طُغراکشِ دیوانِ تو باد

طِیرهٔ جلوهٔ طوبی قدِ چون سروِ تو شد
غیرتِ خُلدِ بَرین ساحتِ بُستانِ تو باد

نه به تنها حَیَوانات و نَباتات و جَماد
هر چه در عالمِ امر است به فرمانِ تو باد







  شاهنامه فردوسی - تاخته كردن شماساس و خزروان به زابلستان
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

من خموشم حال من می‌پرسی ای همدم که باز
نالم و از نالهٔ خود در فغان آرم تو را
«هاتف اصفهانی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

گلو

(گِ یا گَ) (اِ.)
۱- قسمت جلوی گردن، مجرای غذا و هوا در درون گردن، حلق.
۲- لوله یا مجرای باریکی که یک مخزن را به دهانه پیوند می‌دهد (فنی). ؛ ~پیش چیزی (کسی) گیر کردن (کن.) سخت خواهان آن کس بودن.

دیدگاهتان را بنویسید