دیوان حافظ – خستگان را چو طلب باشد و قوت نبود

خستگان را چو طلب باشد و قوت نبود

خستگان را چو طلب باشد و قُوَّت نَبُوَد
گر تو بیداد کنی شرطِ مُروَّت نَبُوَد

ما جفا از تو ندیدیم و تو خود نَپْسَندی
آنچه در مذهبِ اربابِ طریقت نبود

خیره آن دیده که آبش نَبَرَد گریهٔ عشق
تیره آن دل که در او شمعِ محبت نبود

دولت از مرغِ همایون طلب و سایهٔ او
زان که با زاغ و زَغَن شَهپَرِ دولت نبود

گر مدد خواستم از پیرِ مُغان عیب مکن
شیخ ما گفت که در صومعه همّت نبود

چون طهارت نَبُوَد کعبه و بتخانه یکیست
نَبُوَد خیر در آن خانه که عصمت نبود

حافظا علم و ادب ورز که در مجلسِ شاه
هر که را نیست ادب لایقِ صحبت نبود




  شاهنامه فردوسی - شكيبايى ايرج و برترى عقلش
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

شرم از آن چشم سیه بادش و مژگان دراز
هر که دل بردن او دید و در انکار من است
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

دنبه

(دُ بِ) (اِ.)
۱- دمبه، جزیی از بدن گوسفند که به جای دم در انتهای خلفی تنه او آویخته و محتوی چربی است.
۲- پیه، چربی. ؛ ~گذار کردن نوعی رَمل و جادو برای از میان برداشتن یا آسیب رساندن به کسی. با دُنبه آدمکی درست می‌کردند و با نیت آسیب رساندن به آن شخص، آدمک را می‌سوزاندند. ؛ ~ دادن کنایه از: فریب دادن، فریفتن.

دیدگاهتان را بنویسید