دیوان حافظ – خستگان را چو طلب باشد و قوت نبود

خستگان را چو طلب باشد و قوت نبود

خستگان را چو طلب باشد و قُوَّت نَبُوَد
گر تو بیداد کنی شرطِ مُروَّت نَبُوَد

ما جفا از تو ندیدیم و تو خود نَپْسَندی
آنچه در مذهبِ اربابِ طریقت نبود

خیره آن دیده که آبش نَبَرَد گریهٔ عشق
تیره آن دل که در او شمعِ محبت نبود

دولت از مرغِ همایون طلب و سایهٔ او
زان که با زاغ و زَغَن شَهپَرِ دولت نبود

گر مدد خواستم از پیرِ مُغان عیب مکن
شیخ ما گفت که در صومعه همّت نبود

چون طهارت نَبُوَد کعبه و بتخانه یکیست
نَبُوَد خیر در آن خانه که عصمت نبود

حافظا علم و ادب ورز که در مجلسِ شاه
هر که را نیست ادب لایقِ صحبت نبود




  شاهنامه فردوسی - رفتن هوشنگ و گيومرت به جنگ ديو سياه
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

حدیث حافظ و ساغر که می‌زند پنهان
چه جای محتسب و شحنه پادشه دانست
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

دریادار

(~.) (ص فا.) افسر نیروی دریایی که درجه او برابر با درجه سرتیپ است.

دریاسالار

(~.) (اِمر.) صاحب منصب نیروی دریایی که درجه او برابر با درجه سپهبد است.

دریافت

(دَ) (مص مر.)
۱- دریافتن، گرفتن چیزی.
۲- گرفتن پول، اخذ وجه.

دریانورد

(~. نَ وَ) (ص فا.)
۱- آن که با کشتی دریا را طی کند.
۲- ملاح.

دریاچه

(~. چِ) (اِمصغ.) دریای کوچکی که به اقیانوس راه ندارد.

دریاکش

(دَ کِ یا کَ) (ص فا.) = دریاکشنده: شراب خواری که دیر مست شود.

دریاکنار

(~. کِ) (اِمر.) ساحل دریا، لب دریا.

دریبل

(دِ) [ انگ. ] (اِمص.) = دریبلینگ: پیش بردن و عبور دادن توپ با ضربه‌های آهسته و در فاصله‌های کوتاه با استفاده از مهارت‌های ش خصی از مقابل بازیکن تیم مقابل.

دریدن

(دَ دَ) (مص م.)
۱- پاره کردن.
۲- شکافتن، چاک کردن.

دریده

(دَ دِ) (ص مف.)
۱- پاره شدن.
۲- (ص.) (عا.) بی شرم، پررو.

دریدگی

(دَ دِ)(حامص.)
۱- پاره شدگی، پارگی.
۲- (عا.) بی شرمی.

دریغ

(دِ یا دَ)(اِ.)۱ - افسوس، اسف.
۲- کلمه‌ای که در حسرت و افسوس استعمال شود.

دریغ خوردن

(~. خُ دَ) (مص ل.) متأسف شدن، حسرت خوردن.

دریغ داشتن

(~. تَ) (مص م.) مضایقه کردن چیزی از کسی.

دریغا

(~.) (شب جم.) ای دریغا! ای افسوس.

دریل

(دِ رِ) [ انگ. ] (اِ.) مته برقی.

دریواس

(دَ) (اِمر.)
۱- چهارچوب درِ خانه.
۲- چهار طرف در خانه.

دریوزه

(دَ زِ) (اِ.)
۱- فقر، تهیدستی.
۲- گدایی.

دریوزگی

(دَ زِ) (حامص.)
۱- فقیری، بینوایی.
۲- گدایی.

دریوش

(دَ) (اِ.) گدا، درویش.


دیدگاهتان را بنویسید