دیوان حافظ – خستگان را چو طلب باشد و قوت نبود

خستگان را چو طلب باشد و قوت نبود

خستگان را چو طلب باشد و قُوَّت نَبُوَد
گر تو بیداد کنی شرطِ مُروَّت نَبُوَد

ما جفا از تو ندیدیم و تو خود نَپْسَندی
آنچه در مذهبِ اربابِ طریقت نبود

خیره آن دیده که آبش نَبَرَد گریهٔ عشق
تیره آن دل که در او شمعِ محبت نبود

دولت از مرغِ همایون طلب و سایهٔ او
زان که با زاغ و زَغَن شَهپَرِ دولت نبود

گر مدد خواستم از پیرِ مُغان عیب مکن
شیخ ما گفت که در صومعه همّت نبود

چون طهارت نَبُوَد کعبه و بتخانه یکیست
نَبُوَد خیر در آن خانه که عصمت نبود

حافظا علم و ادب ورز که در مجلسِ شاه
هر که را نیست ادب لایقِ صحبت نبود




  شاهنامه فردوسی - خوان چهارم كشتن زنى جادو را
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

از ته دل هیچ کس صائب درین بستانسرا
خنده‌ای چون غنچهٔ تصویر نتوانست کرد
«صائب تبریزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

آیت الله

(~ُ لْ لا) [ ع. ] (اِمر.) نشانه و حجت خدا، ع نوان یا لقبی که مسلمانان به مجتهدان و عالمان بزرگ دین می‌دهند. ؛ ~العظمی عنوان و لقب مجتهدان شیعه که مرجع تقلید هستند.

آیت الکرسی

(~ُ لْ کُ) [ ع. ] (اِمر.) آیه ۲۵۵ از سوره بقره که به اعتقاد شیعیان خواندن و توسل به آن موجب حفظ از بلایا می‌شود.

آیتم

(تِ) [ انگ. ] (اِ.) هر یک از بخش‌های جداگانه یک مجموعه، موضوع، مطلب، چیز، فقره.

آیزنه

(یَ یا یِ نِ) [ تر. ] (اِ.) (عا.) شوهر خواهر.

آیس

(یِ) [ ع. ] (ص فا.) مأیوس، ناامید.

آیسه

(یِ س ِ) [ ع. آئسه ] (ص فا.) زنی که حیض نبیند.

آیش

(یِ)
۱- (اِمص.) اسم مصدر از آمدن.
۲- (اِ.)زمان بین بار دادن درختانی که یکسال در میان بار می‌دهند.
۳- در کشاورزی به زمین آماده برای کشت می‌گویند.

آیفت

(یَ) (اِ.) حاجت، نیاز.

آیفون

(فُ) [ انگ. ] (اِ.)
۱- نام تجاری نوعی دستگاه برای برقراری ارتباط، آوابر. (فره).
۲- نوعی تلفن که برای مکالمه بین قسمت -‌های مختلف یک ساختمان به کار می‌رود. ؛~ تصویری نوعی در بازکن برقی که از طریق ...

آینده

(یَ دِ) (اِفا.)
۱- کسی یا چیزی که می‌آید.۲ - داخل شونده.
۳- زمان پس از حال.

آیه

(یِ) [ ع. ] (اِ.) آیت. ج. آیات.

آیژ

(یِ) (اِ.) آییژ؛ شراره آتش، جرقه. آییژ، پژواک، آبیز، هم گویند.

آیین

[ په. ] (اِ.) = آئین:
۱- رسم، عادت.
۲- معمول، متداول، مرسوم، سنت.
۳- شیوه، روش.
۴- کردار.
۵- قاعده، قانون.
۶- سامان، اسباب.
۷- زیب، زینت.۸ - فر، شکوه.
۹- مذهب، کیش.
۱۰ - تشریفات.
۱۱ - طبیعت، نهاد، فطرت.
۱۲ - شهرآرای، جشن.

آیین بندی

(بَ) (حامص.)آراستن شهر هنگام جشن و شادمانی یا برای ورود شخص بزرگی.

آیین جمشید

(نِ جَ) (اِمر.) نام آهنگی از آهنگ‌های قدیم موسیقی ایرانی.

آیین دادرسی

(نِ رَ) (اِمر.) مقرراتی که در رسیدگی به دعاوی کیفری و حقوقی از طرف دادگاه‌ها و مأموران دادرسی و اصحاب دعوی باید رعایت شود.

آیین نامه

(مِ) (اِمر.) اساسنامه، مجموعه اصول و قوانینی که یک شرکت برای نظم دادن به روال کاری خود، تهیه می‌کند.

آیینه

(~.) (اِ.) آینه، قاپ یا تاسی که نتوان حکم کرد که به چه شکلی نشسته‌است.

آیینه

(یِ نِ) [ په. ] (اِ.) = آینه. آئینه:
۱- تکه شیشه‌ای که با جیوه پشت آن را پوشش می‌دهند تا بتوان صورت هر چیزی را به واسطه نور در آن منعکس کرد.
۲- مجازاً هر چیز صاف و براق.
۳- (کن.) دل ...

آیینه بخت

(~ء بَ) (اِمر.) آیینه‌ای که در مجلس عقد و عروسی در پیش عروس می‌گذارند.


دیدگاهتان را بنویسید