دیوان حافظ – خستگان را چو طلب باشد و قوت نبود

خستگان را چو طلب باشد و قوت نبود

خستگان را چو طلب باشد و قُوَّت نَبُوَد
گر تو بیداد کنی شرطِ مُروَّت نَبُوَد

ما جفا از تو ندیدیم و تو خود نَپْسَندی
آنچه در مذهبِ اربابِ طریقت نبود

خیره آن دیده که آبش نَبَرَد گریهٔ عشق
تیره آن دل که در او شمعِ محبت نبود

دولت از مرغِ همایون طلب و سایهٔ او
زان که با زاغ و زَغَن شَهپَرِ دولت نبود

گر مدد خواستم از پیرِ مُغان عیب مکن
شیخ ما گفت که در صومعه همّت نبود

چون طهارت نَبُوَد کعبه و بتخانه یکیست
نَبُوَد خیر در آن خانه که عصمت نبود

حافظا علم و ادب ورز که در مجلسِ شاه
هر که را نیست ادب لایقِ صحبت نبود




  شاهنامه فردوسی - خواليگرى كردن ابليس
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

بیهوده مسوزان نفس خویش چو غواص
کاین نه صدف پوچ، گهر هیچ ندارد
«صائب تبریزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

دادخواهی

(~.) (حامص.) عمل دادخواه، به حاکم یا قاضی شکایت بردن، تظلم.

دادر

(دَ) (اِ.)
۱- برادر.
۲- دوست.

دادرس

(رِ یا رَ)(ص فا.) کسی که به دادخواهی رسیدگی کند.

دادرسی

(~.) (حامص.)
۱- به داد مظلوم رسیدن.
۲- رسیدگی به دادخواهی دادخواه، محاکمه.

دادستان

(س) (ص فا. اِ.)
۱- اجراکننده عدالت.
۲- نماینده دولت در دادگاه که وظیفه اش صدور حکم و نظارت بر اجرای آن است.
۳- مدعی العموم.

دادستانی

(~.)(اِ.)
۱- شغل دادستان.
۲- محل دادگاه، دادسرا.

دادسرا

(سَ) (اِمر.) اداره‌ای در دادگستری که تحت نظر دادستان کار کند، اداره مدعی عمومی.

دادن

(دَ) [ په. ] (مص م.)
۱- چیزی را به کسی سپردن.
۲- بخشیدن.
۳- زدن.
۴- حمله کردن.
۵- خوراندن.
۶- برآوردن، رویاندن.

دادنامه

(مِ) (اِمر.) ورقه‌ای که حکم دادگاه را بر آن نوشته باشند.

داده

(دِ) (ص فا.)
۱- آن که اجرای عدالت کند، عادل.
۲- خدای تعالی.
۳- روز چهاردهم از ماه‌های ملکی.

داده

(دِ)
۱- (ص مف.) بخشیده، عطا شده.
۲- (اِ.) اطلاع، خبر.
۳- قسمت، سرنوشت.
۴- پول یا سندی که به بانکی داده می‌شود تا به حساب پرداختی برند.

دادو

(اِ.) غلام (عموماً) هر غلامی که از کودکی خدمت کسی کرده (خصوصاً).

دادور

(وَ)(ص مر.)
۱- قاضی.
۲- خدای تعالی.

دادگان

(اِ.) جِ دَدَه.

دادگاه

(اِمر.)
۱- محل دادرسی.
۲- اداره‌ای دادگستری که به دادخواست‌ها رسیدگی می‌شود، محکمه، عدالتخانه.

دادگاه صحرایی

(هِ صَ) (اِمر.) دادگاهی که به محض دستگیری متهم و بدون گذراندن مرحله‌های بازجویی و بازپرسی تشکیل و حکم دادگاه در همان جلسه صادر و بی درنگ اجرا می‌شود.

دادگاهی

(ص مر.) مجبور به حضور در دادگاه برای محاکمه شدن.

دادگر

(گَ) [ په. ] (ص فا.)
۱- داددهنده، عادل.
۲- یکی از صفات باری تعالی.

دادگستر

(گُ تَ) (ص فا.)
۱- آن که اجرای عدالت کند، عادل.
۲- خدای تعالی.

دادگستری

(~.) (اِمر.) وزارتخانه یا اداره‌ای که به امور حقوقی و جزایی رسیدگی می‌کند.


دیدگاهتان را بنویسید