دیوان حافظ – خستگان را چو طلب باشد و قوت نبود

خستگان را چو طلب باشد و قوت نبود

خستگان را چو طلب باشد و قُوَّت نَبُوَد
گر تو بیداد کنی شرطِ مُروَّت نَبُوَد

ما جفا از تو ندیدیم و تو خود نَپْسَندی
آنچه در مذهبِ اربابِ طریقت نبود

خیره آن دیده که آبش نَبَرَد گریهٔ عشق
تیره آن دل که در او شمعِ محبت نبود

دولت از مرغِ همایون طلب و سایهٔ او
زان که با زاغ و زَغَن شَهپَرِ دولت نبود

گر مدد خواستم از پیرِ مُغان عیب مکن
شیخ ما گفت که در صومعه همّت نبود

چون طهارت نَبُوَد کعبه و بتخانه یکیست
نَبُوَد خیر در آن خانه که عصمت نبود

حافظا علم و ادب ورز که در مجلسِ شاه
هر که را نیست ادب لایقِ صحبت نبود




  دیوان حافظ - چه لطف بود که ناگاه رشحه قلمت
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

در دام تو یک شب دلم از ناله نیاسود
آسودگی از مرغ گرفتار گریزد
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

خواجه کردن

(~. کَ دَ) (مص م.) اخته کردن.

خواجگی

(خا جِ) (حامص.)
۱- بزرگی، ریاست.
۲- سوداگری.

خوار

(خا) [ په. ] (ص.)
۱- آسان، سهل.
۲- پست، زبون.

خواربار

(خا) (اِمر.)
۱- آنچه خورده شود.
۲- ارزاق.

خوارج

(خَ رِ) [ ع. ] (اِ.) جِ خارجه. گروهی از سپاهیان امام علی (ع) که در جنگ صفین از بیعت با آن حضرت خارج شدند.

خوارق

(خَ رِ) [ ع. ] (اِ.) جِ خارق.
۱- آنچه که خلاف عادات مردم باشد.
۲- کرامات اولیا.

خوارکار

(خا) (ص فا.) آسانگیر، سهل انگار.

خوازه

(خا زِ)(اِ.)
۱- طاق نصرت، چوب بستی برای چراغانی و آذین بندی.
۲- قبه‌ای از گل‌ها و ریاحین.
۳- خواهش، میل.

خواست

(خا) (مص مر.) خواستن.

خواستار

(خا) (ص فا.)
۱- خواهنده، طلب - کننده.
۲- طالب زناشویی.

خواستن

(خا تَ) [ په. ] (مص ل.)
۱- خواهش کردن.
۲- آرزو داشتن، طلبیدن.
۳- اراده کردن.
۴- قصد داشتن.

خواسته

(خا تِ) [ په. ]
۱- (ص مف.) طلب شده.
۲- اراده شده.
۳- (اِ.) مال، ثروت.
۴- امر مورد دعوی.

خواستگار

(خا)(ص فا.)
۱- خواهنده.
۲- طالب زناشویی.

خواستگاری

(~.) (حامص.) به دختر یا زنی پیشنهاد ازدواج دادن.

خواص

(خَ) [ ع. ] (اِ.) جِ خاصه.
۱- مقربان، نزدیکان.
۲- برگزیدگان قوم.
۳- ویژگی‌ها.

خواطر

(خَ طِ) [ ع. ] (اِ.) جِ خاطر؛ اندیشه‌ها.

خوافی

(خَ) [ ع. ] (اِ.) جِ خافیه ؛ پنهان‌ها، نهان‌ها.

خوال

(خا) (اِ.) = خوار:
۱- خوردنی.
۲- دوده‌ای که برای ساختن مرکب سیاه از دود چراغ گیرند.

خوالستان

(خا لِ) (اِمر.) دوات، ظرفی کوچک که مرکُب را در آن ریزند.

خوالیگر

(خا گَ) (ص.) آشپز، طباخ.


دیدگاهتان را بنویسید