دیوان حافظ – خستگان را چو طلب باشد و قوت نبود

خستگان را چو طلب باشد و قوت نبود

خستگان را چو طلب باشد و قُوَّت نَبُوَد
گر تو بیداد کنی شرطِ مُروَّت نَبُوَد

ما جفا از تو ندیدیم و تو خود نَپْسَندی
آنچه در مذهبِ اربابِ طریقت نبود

خیره آن دیده که آبش نَبَرَد گریهٔ عشق
تیره آن دل که در او شمعِ محبت نبود

دولت از مرغِ همایون طلب و سایهٔ او
زان که با زاغ و زَغَن شَهپَرِ دولت نبود

گر مدد خواستم از پیرِ مُغان عیب مکن
شیخ ما گفت که در صومعه همّت نبود

چون طهارت نَبُوَد کعبه و بتخانه یکیست
نَبُوَد خیر در آن خانه که عصمت نبود

حافظا علم و ادب ورز که در مجلسِ شاه
هر که را نیست ادب لایقِ صحبت نبود




  دیوان حافظ -  گر می‌فروش حاجت رندان روا کند
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

اول ز تحت و فوق وجودم خبر نبود
در مکتب غم تو چنین نکته دان شدم
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

خرم

(خُ رَّ) (ص.) شاد، شادمان.

خرما

(خُ) [ په. ] (اِ.) درختی است از تیره گرمسیری دارای میوه‌ای گوشت دار با هسته سخت و پوست نازک، بسیار شیرین و خوش طعم.

خرمالو

(خُ) (اِ.) درختی است جزو تیره‌های نزدیک به تیره زیتونیان دارای برگ‌های درشت و میوه‌ای با پوست نازک و نارنجی رنگ، طعم آن در ابتدا گس و پس از رسیدن شیرین می‌شود.

خرمدان

(خُ رَ) (اِمر.) کیسه‌ای چرمین که درویشان و مسافران بر پهلو بندند و پول و اشیاء دیگر را در آن ریزند.

خرمن

(خَ مَ) (اِ.)
۱- توده هر چیز.
۲- محصول گندم یا جو یا برنج و دیگر غلات که روی هم انباشته باشند، توده غله که هنوز آن را نکوفته و جدا نکرده باشند.
۳- هاله ماه.

خرمنکوب

(~.) (اِمر.) دستگاه یا ماشینی که غلُه را از پوست و ساقه جدا می‌کند.

خرمنگاه

(~.) (اِمر.) جایی که کشاورزان در آن جا غله خود را خرمن می‌کنند.

خرمهره

(خَ. مُ رِ) (اِمر.)
۱- نوعی مهره درشت به رنگِ سفید یا آبی که آن را بر گر دن خر و اسب و استر آویزند.
۲- نوعی بوق.

خرموش

(خَ) (اِمر.) نوعی موش بزرگ.

خرمگاه

(خُ رَّ) (اِمر.) خرگاه.

خرمگس

(خَ. مَ گَ) (اِمر.) نوعی مگس که بزرگتر از مگس‌های معمولی است و دارای خرطومی کوتاه است. ؛ ~ِ معرکه الف - مزاحم. ب - بیگانه.

خرناس

(خُ) (اِ.) خرخر موجود خوابیده.

خرنای

(خُ) (اِ.)
۱- کرنای.
۲- لحن و سرودی از موسیقی قدیم.

خرنبار

(خَ رَ) (اِمر.)
۱- مجرمی را سوار خر کردن و در اطراف شهرگردانیدن.
۲- جمعیت، ازدحام مردم.

خرند

(خَ رَ) (اِ.) ردیفی از آجر که روی زمین، کنار نهر یا باغچه، پهلوی هم چینند.

خرنه

(خُ نَ یا نِ) (اِصت.) غرش جانوران مانند گربه و ببر.

خره

(خَ رَ) (اِ.) گِل و لای چسبنده.

خره

(~.) (اِ.)
۱- توده، تلمبار، روی هم چیده شده.
۲- ردیف، قطار، پهلوی هم چیده شده.

خره

(خُ رُ) (اِ.) = خروه: خروس.

خره

(خُ رِّ) [ په. ] (اِ.)
۱- فَرهُ، نوعی عنایت خداوندی که معتقد بودند شامل حال پادشاهان و مردان نیک و برگزیده می‌شود.
۲- نور، فروغ.
۳- بخش، حصه، نصیب.


دیدگاهتان را بنویسید