دیوان حافظ – خستگان را چو طلب باشد و قوت نبود

خستگان را چو طلب باشد و قوت نبود

خستگان را چو طلب باشد و قُوَّت نَبُوَد
گر تو بیداد کنی شرطِ مُروَّت نَبُوَد

ما جفا از تو ندیدیم و تو خود نَپْسَندی
آنچه در مذهبِ اربابِ طریقت نبود

خیره آن دیده که آبش نَبَرَد گریهٔ عشق
تیره آن دل که در او شمعِ محبت نبود

دولت از مرغِ همایون طلب و سایهٔ او
زان که با زاغ و زَغَن شَهپَرِ دولت نبود

گر مدد خواستم از پیرِ مُغان عیب مکن
شیخ ما گفت که در صومعه همّت نبود

چون طهارت نَبُوَد کعبه و بتخانه یکیست
نَبُوَد خیر در آن خانه که عصمت نبود

حافظا علم و ادب ورز که در مجلسِ شاه
هر که را نیست ادب لایقِ صحبت نبود




  دیوان حافظ - نفس باد صبا مشک‌فشان خواهد شد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

از در در آمدی و من از خود به در شدم
گویی کز این جهان به جهان دگر شدم
«سعدی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

جزئیه

(جُ یَّ یا یُِ) [ ع. ] (ص نسب.) مؤنث جزئی. مق کلیه.

جزا

(جَ) [ ع. جزاء ]
۱- (مص م.) مکافات.
۲- (اِمص.) پاداش.
۳- (اِ.) کیفر.

جزالت

(جَ لَ) [ ع. جزاله ]
۱- (ص.) استوار بودن.
۲- (اِمص.) استواری، محکم بودن الفاظ.

جزایر

(جَ یِ) [ ع. جزائر ] (اِ.) جِ جزیره ؛ آبخست‌ها، جزیره‌ها.

جزدر

(جَ دَ) (اِ.) = جزدره: دنبه برشته کرده.

جزر

(جَ زَ) [ معر. ] (اِ.) گزر، هویج.

جزر

(جَ) [ ع. ] (مص ل.) پایین رفتن آب دریا.

جزع

(جَ یا جِ) [ ع. ] (اِ.) مهره اسب یمانی آمیخته از دو رنگ سیاه و سفید.

جزع

(جَ زَ) [ ع. ] (مص ل.) بی تابی کردن، ناشکیبایی کردن.

جزعین

(جَ ع) [ ع - فا. ] (ص نسب.) از جنس جزع.

جزغال

(جِ) (اِ.) دنبه برشته شده.

جزغاله

(جِ ل) (اِ.)
۱- دنبه برشته شده.
۲- هرچیز برشته شده. جزدر و جزدره نیز گویند.

جزل

(جَ) [ ع. ] (ص.)
۱- استوار، محکم.
۲- بزرگ، عظیم.
۳- سخن فصیح و محکم.

جزم

(جَ) [ ع. ] (مص م.)
۱- قطع کردن.
۲- عزم انجام کاری کردن بی تردید.
۳- ساکن گردانیدن آخرین حرف کلمه یا حذف آن براساس قواعد صرفی.

جزم

(جَ) [ ع. ] (اِ.) قلم.

جزو

(جُ) [ ع. جزء ] (اِ.)
۱- نک جزء جز.
۲- سالک راه خدا.

جزور

(جَ) [ ع. ] (اِ.) شتر.

جزور

(جَ) [ ع. ] (اِ.) شتر.

جزوع

(جُ) [ ع. ] (مص ل.) بی تابی کردن، ناشکیبایی کردن.

جزوع

(جَ) (ص.) ناشکیبا.


دیدگاهتان را بنویسید