دیوان حافظ – خستگان را چو طلب باشد و قوت نبود

خستگان را چو طلب باشد و قوت نبود

خستگان را چو طلب باشد و قُوَّت نَبُوَد
گر تو بیداد کنی شرطِ مُروَّت نَبُوَد

ما جفا از تو ندیدیم و تو خود نَپْسَندی
آنچه در مذهبِ اربابِ طریقت نبود

خیره آن دیده که آبش نَبَرَد گریهٔ عشق
تیره آن دل که در او شمعِ محبت نبود

دولت از مرغِ همایون طلب و سایهٔ او
زان که با زاغ و زَغَن شَهپَرِ دولت نبود

گر مدد خواستم از پیرِ مُغان عیب مکن
شیخ ما گفت که در صومعه همّت نبود

چون طهارت نَبُوَد کعبه و بتخانه یکیست
نَبُوَد خیر در آن خانه که عصمت نبود

حافظا علم و ادب ورز که در مجلسِ شاه
هر که را نیست ادب لایقِ صحبت نبود




  شاهنامه فردوسی - هفت خوان رستم
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

سال ها رفت و زیادم نرود دوست هنوز
تا چه کردم که مرا دشمن جان اوست هنوز
«مشفق کاشانی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

تجار

(تُ جّ) [ ع. ] (ص.) جِ تاجر؛ بازرگانان.

تجارب

(تَ رِ) [ ع. ] (اِ.) جِ تجربه ؛ آزمایش‌ها، آزمون‌ها.

تجارت

(تِ رَ) [ ع. ] (مص ل.) بازرگانی کردن، دادوستد، سوداگری.

تجارتخانه

(~. نِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) جایی که در آن به کارهای بازرگانی بپردازند و درآمد حاصل کنند.

تجارتی

(~.) [ ع - فا. ] (ص نسب.) منسوب به تجارت، مربوط به امور بازرگانی.

تجاره

(تَ رَ) (اِ. ص.) کره اسبی که هنوز بر آن زین نگذاشته باشند.

تجاسر

(تَ سُ) [ ع. ] (مص ل.) دلیری کردن، گستاخی کردن، سرکشی کردن.

تجافی

(تَ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- بر جای قرار نگرفتن.
۲- دوری کردن.

تجالد

(تَ لُ) [ ع. ] (مص ل.) جنگ کردن.

تجانب

(تَ نُ) [ ع. ] (مص ل.) دوری جستن، دور شدن.

تجانس

(تَ نُ) [ ع. ] (مص ل.) از یک جنس بودن، هم جنس بودن.

تجاهر

(تَ هُ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- آشکار کردن.
۲- ظاهر شدن.

تجاهل

(تَ هُ) [ ع. ] (مص ل.) خود را به نادانی زدن.

تجاوب

(تَ وُ) [ ع. ] (مص ل.) جواب گفتن.

تجاور

(تَ وَ) [ ع. ] (مص ل.) همسایه و مجاور بودن.

تجاوز

(تَ وُ) [ ع. ] (مص ل.) درگذاشتن، فراگذاشتن.

تجبر

(تَ جَ بُّ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) خود را بزرگ نشان دادن.
۲- (اِمص.) سرکشی، گردنکشی.
۳- زورگویی.

تجبیر

(تَ) [ ع. ] (مص م.)
۱- هر چیز شکسته را بستن.
۲- شکسته بندی.

تجدد

(تَ جَ دُّ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- نو شدن، تازه شدن.
۲- گرایش به نو شدن و نوخواهی.

تجدید

(تَ) [ ع. ]
۱- (مص م.) نو کردن، از سر گرفتن.
۲- (اِمص.) نوسازی، از سرگیری. ؛~ خاطره به یاد آوردن آن. ؛~ فراش دوباره زن گرفتن. ؛~ نظر بررسی مجدد. ؛~ ِ قوا سر و ...


دیدگاهتان را بنویسید