دیوان حافظ – خستگان را چو طلب باشد و قوت نبود

خستگان را چو طلب باشد و قوت نبود

خستگان را چو طلب باشد و قُوَّت نَبُوَد
گر تو بیداد کنی شرطِ مُروَّت نَبُوَد

ما جفا از تو ندیدیم و تو خود نَپْسَندی
آنچه در مذهبِ اربابِ طریقت نبود

خیره آن دیده که آبش نَبَرَد گریهٔ عشق
تیره آن دل که در او شمعِ محبت نبود

دولت از مرغِ همایون طلب و سایهٔ او
زان که با زاغ و زَغَن شَهپَرِ دولت نبود

گر مدد خواستم از پیرِ مُغان عیب مکن
شیخ ما گفت که در صومعه همّت نبود

چون طهارت نَبُوَد کعبه و بتخانه یکیست
نَبُوَد خیر در آن خانه که عصمت نبود

حافظا علم و ادب ورز که در مجلسِ شاه
هر که را نیست ادب لایقِ صحبت نبود




  دیوان حافظ - بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

صائب ز دل به دیدهٔ خونبار صلح کن
یک قطره اشک گرم به صد دل برابرست
«صائب تبریزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

انگشت گزیدن

(اَ گُ. گَ دَ)(مص ل.)۱ - تأسف خوردن، حسرت خوردن.
۲- حیرت داشتن.

انگشتال

(اَ گِ) (ص.) ضعیف و نحیف، بیمار.

انگشتانه

(اَ گُ نِ یا نَ) (اِ.)
۱- ابزار فلزی، قالب سرِ انگشت، به هنگام دوختن چیزی بر سر انگشت می‌گذارند تا ته سوزن در انگشت فرو نرود.
۲- گلی است زینتی از تیره میمون شبیه انگشتانه دارای رنگ‌های مختلف، برگ‌هایش بسیار تلخ ...

انگشتر (ی)

(اَ گُ تَ) (اِ.) حلقه‌ای (معمولاً) فلزی و گاه دارای نگین که برای زینت در انگشت می‌کنند. ؛~ پا (کن.) چیزی بی مصرف.

انگشتو

(اَ گُ) (اِمر.) نانی که بر روی آتش زغال پخته شود، انگشتوا.

انگشتو

(~.) (اِمر.) خوراکی که از نان و روغن و شیرینی ترتیب دهند.

انگشتوانه

(اَ گُ نِ) (اِمر.) انگشتانه، قالب فلزی که به هنگام تیراندازی یا دوختن بر انگشت شَست می‌گذارند.

انگشتوانه

(اَ گِ نِ) (اِمر.) کانون، منقل.

انگشتگر

(اَ گِ گَ) (ص فا.) کسی که زغال سازد؛ زغال فروش.

انگل

(اَ گُ) (اِ.) انگشت، اصبع.

انگل

(اَ گَ) (اِ.)
۱- گیاه یا جانوری که تمام یا قسمتی از عمرش را به موجود دیگری بچسبد و از جسم او تغذیه کند.
۲- موجود زنده‌ای که روی پوست، داخل بدن انسان یا حیوانی زندگی کند.
۳- طفیلی، سرِخر، مزاحم، سربار.

انگلک

(اَ گُ لَ) (اِ.) انگشت کوچک.

انگلک کردن

(~. کَ دَ) (مص ل.)
۱- با چیزی ور رفتن.
۲- در کاری دخالت کردن.

انگلیون

(اَ گِ) (اِ.)
۱- انجیل.
۲- نوعی پارچه ابریشمین که انجیل را در آن می‌پیچیدند.

انگه

(اِ گَ) (اِ.)
۱- زنی که شب زفاف همراه عروس به خانه داماد می‌رود.
۲- زن برادر.
۳- دایه خاتون. ینگه و ینگا، هم گویند.

انگور

( اَ ) (اِ.)
۱- میوه رز.
۲- درخت رز، مو.

انگول

( اَ ) (اِ.) انگشت.

انگوله

(اَ لِ) (اِ.) = انگل. انگول:
۱- تکمه، دگمه.
۲- جا دگمه.

انگژ

(اَ گَ) (اِ.)
۱- بیل.
۲- آلتی که پیل بانان با آن پیل را برانند؛ کجک. انگز هم گویند.

انگیختن

(اَ تَ) (مص م.)
۱- جنباندن، تکان دادن.۲ - بلند ساختن، برکشیدن.
۳- واداشتن، تحریک کردن.
۴- شورانیدن.


دیدگاهتان را بنویسید