دیوان حافظ – خستگان را چو طلب باشد و قوت نبود

خستگان را چو طلب باشد و قوت نبود

خستگان را چو طلب باشد و قُوَّت نَبُوَد
گر تو بیداد کنی شرطِ مُروَّت نَبُوَد

ما جفا از تو ندیدیم و تو خود نَپْسَندی
آنچه در مذهبِ اربابِ طریقت نبود

خیره آن دیده که آبش نَبَرَد گریهٔ عشق
تیره آن دل که در او شمعِ محبت نبود

دولت از مرغِ همایون طلب و سایهٔ او
زان که با زاغ و زَغَن شَهپَرِ دولت نبود

گر مدد خواستم از پیرِ مُغان عیب مکن
شیخ ما گفت که در صومعه همّت نبود

چون طهارت نَبُوَد کعبه و بتخانه یکیست
نَبُوَد خیر در آن خانه که عصمت نبود

حافظا علم و ادب ورز که در مجلسِ شاه
هر که را نیست ادب لایقِ صحبت نبود




  دیوان حافظ - سحر بلبل حکایت با صبا کرد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

یک دل بنما که در ره او
بر چهره نه خال حیرت آمد
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

اسر

(اَ سْ) [ ع. ]
۱- (مص م.) بند کردن، به اسیری گرفتن.
۲- (اِمص.) بردگی، اسارت.

اسراء

(اُ سَ) [ ع. ] (ص. اِ.) جِ اسیر؛ اسیران، گرفتاران.

اسراء

( اِ ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) در شب سیر کردن.
۲- (مص م.) به سیر درآوردن کسی در شب.
۳- معراج پیامبر اکرم (ص).

اسرائیلیات

( اِ ) [ ع. ] (ص نسب.) جِ اسرائیلیه ؛ روایت‌ها و اخباری که از بنی اسرائیل در اخبار اسلامی آورده‌اند.

اسرار

( اَ ) [ ع. ] (اِ.)
۱- جِ سِرُ؛ رازها، نهانی‌ها، سرها.
۲- جِ سَرَر و سُرَر؛ خط‌ها و شکن‌های کف دست.

اسرار

( اِ ) [ ع. ] (مص م.)۱ - نهفتن.
۲- پوشیده با کسی سخن گفتن.

اسراع

( اِ ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) شتافتن.
۲- (مص م.) شتاباندن.

اسراف

( اِ ) [ ع. ]
۱- (مص ل.)از حد گذشتن.
۲- (اِمص.) زیاده روی.
۳- ولخرجی.

اسرافیل

( اِ ) [ ع. ] (اِ.) فرشته صور، فرشته مأمور دمیدن صور و برانگیختن مردگان در روز ر ستاخیز.

اسرب

(اُ رُ) (اِ.) نک سرب.

اسرع

(اَ رَ) [ ع. ] (ص تف.)
۱- تندتر؛ زودتر.
۲- تندروتر.

اسرنج

(اَ رُ) (اِ.) اکسید سرب، گردی سرخ که در نقاشی از آن استفاده می‌کنند.

اسری

(اَ را) [ ع. ] (ص. اِ.) جِ اسیر؛ بردگان، اسیران.

اسطرلاب

(اُ طُ) [ معر - یو. ] (اِ.) ستاره سنج، ابزاری است که برای اندازه گیری محل وارتفاع ستارگان و دیگر اندازه گیری‌های نجومی بکار می‌رود.

اسطقس

(اُ طُ قُ) [ ع. ] (اِ.)
۱- این کلمه در اصل یونانی است به معنی م اده و اصل هر چیزی، عناصر چ ه ارگانه: آب، خاک، باد و آتش.
۲- استخوان بندی هر چیز. ج. اسطقسات.

اسطوره

(اُ طُ رِ) [ ع. ] (اِ.)
۱- افسانه، قصه.
۲- سخن بیهوده و پریشان. ج. اساطیر.

اسعاد

( اِ ) [ ع. ]
۱- (مص م.)نیکبخت گردانیدن.
۲- (اِمص.) مبارکی.
۳- یاری، کمک.

اسعار

( اَ ) [ ع. ] جِ سِعر.
۱- نرخ‌ها، قیمت‌ها.
۲- ارزها (پول بیگانه).

اسعاف

( اِ ) [ ع. ] (مص م.) برآوردن، روا کردن (حاجت و مانند آن).

اسعد

(اَ عَ) [ ع. ] (ص تف.) خوشبخت تر.


دیدگاهتان را بنویسید