دیوان حافظ – خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست

خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست

خدا چو صورتِ ابرویِ دلگشای تو بست
گشادِ کارِ من اندر کرشمه‌هایِ تو بست

مرا و سروِ چمن را به خاکِ راه نشاند
زمانه تا قَصَبِ نرگسِ قبای تو بست

ز کارِ ما و دلِ غنچه صد گره بگشود
نسیمِ گل چو دل اندر پیِ هوایِ تو بست

مرا به بندِ تو دورانِ چرخ راضی کرد
ولی چه سود که سررشته در رضای تو بست

چو نافه بر دلِ مسکینِ من گره مَفِکن
که عهد با سرِ زلفِ گره‌گشایِ تو بست

تو خود وصالِ دگر بودی ای نسیمِ وصال
خطا نِگر که دل امید در وفایِ تو بست

ز دستِ جورِ تو گفتم زِ شهر خواهم رفت
به خنده گفت که حافظ برو، که پایِ تو بست؟


  شاهنامه فردوسی - نامه گژدهم به نزديك كاوس‏
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

شکر نعمت نعمتت افزون کند
کفر نعمت از کفت بیرون کند
«مولانا»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

آند

(نُ دْ) [ انگ. ] (اِ.) مسیری که جریان برق مثبت طی می‌کند تا در قطب منفی وارد الکترولیت شود. اصطلاحاً قطب مثبت.

دیدگاهتان را بنویسید